درد عشق امیر یوسف

غوغای عشق در دفتر عشق امیر یوسف

درد عشق امیر یوسف

غوغای عشق در دفتر عشق امیر یوسف

به یادم آمد

به یادم آمد

به یادم آمد پرسه پر از عشقمان در پارک پرواز داشتیم ، دست در دستان هم گذاشته

بودیم و با یادش اشک از چشمانم سرازیر شد
به یادم آمد ، صدای نفسهایت

راز درون چشمان زیبایت و با یادش دلم به درد آمد
به یادم آمد لحظه
 
دوری ات و خداحافظی از سرزمین عشاق و با یادش تپش قلبم
 
تندتر از همیشه شد
به یادم آمد گریه کردن در لحظه سفرت به
 
آن سوی دنیا و با یادش وجودم سرد و بی جان شد

به یادم آمد حرفهای پر از مهرت که مرا آرام می کردی و دلخوشی می دادی که زود به
 
سرزمینمان بر میگردی و با یادش دلم نا آرام شد
به یادم آمد سکوت پر از صدایت،

حضور گرم و مهربانت و گرمای بدن آتشینت در درگاه وجودم و با یادش
 
آرزوهایم همه به صحنه زندگی آمد
به یادم آمد خنده ها و قهقهه هایت  

چیدن گلهای باغچه زندگی و هدیه آن به تنها عشقت در زمانی
 
که در کنارم بودی و با یادش قلبم حسرت آن روزهای
 
شیرین را کشید
آری به یادم آمد کلمه شیرین دوستت دارم را که با فریاد به من گفتی و
 
با یادش قلبم این کلمه را در پیش خود زمزمه کرد و چشمم آرام گریست

هیچیک از این خاطره ها را از یاد نخواهم برد عزیزم

به یادم آمد نور مهتاب را که در آن شب پر خاطره که
 
در کنار هم بودیم و محفل ما را نورانی و روشن کرده بود ، در آن
 
لحظه با یادش به آسمان نگاه انداختم و به جای چهره مهتاب عکس نورانی تو را در
 
آسمانم دیدم و دلم با دیدن تو در آسمانم آرام آرام شد

باز آمد

باز محرم آمد ، باز بودی عزا آمد ، باز ماه گریه ها آمد ، باز ماه ناله ها آمد

باز دلها خونین شد ، باز چشمهای همه بارانی شد باز شمع ها روشن شد
 
، باز آسمان تاریک شد و مانند همه ما ناله به سر داد
باز بر روی لبها

نام حسین جاری شد ، و باز فریاد های یا حسین از همه جا
 
بلند شد و دلها با
این نام و فریاد آرام گرفت

باز سینه و شانه ها همه سرخ و سوخته
 
شد ، و دستها همه به آسمان
 
رفت و از حسین و خدای

خویش حاجت

به زبانها آمد
باز یاد حسین در ذهنهای ما غوغا به پا کرد

، باز یاد او در دلهایمان شعله ور شد و رفتن او

برایمان یک فاجعه شدباز همه بر سر و سینه
 
خود می زنند و با گریه فریاد میزنند

یا حسین شهید

باز بوی کربلا آمد ، باز بوی غصه ها آمد ، بوی خاک پاک شهدا آمد

باز بوی حسین آمد ، بوی ابوالفضل آمد ، بوی زینب آمد ، بوی اکبر آمد

باز کبوتران خونین در آسمان دل گرفته در حال پروازند و مانند ما آواز غم انگیزی در
 
دل
دارند
باز مردمان دل سوخته و عاشق امام حسین در سرزمین ما عاشقان
 
به عزای او مینشینند تا بار
دیگر خاطره های خونین کربلا را زنده کنند
 
و برای شهیدان ناله به سر دهند
باز صدای گریه ها به آسمان
 
بلند شد تا خدا درد ما را بفهمد و احساس ما را درک کند
 
و ببیند ما
چقدر عاشق حسینیم
باز محرم آمد 

بوی اسفند آمد ، بوی عاشقی آمد 

بوی عشق به حسین آمد

باز دیوانه های امام حسین به صحنه آمدند ،
 
با زنجیر و دست می رسانند که ما عاشق حسینیم
لعنت به تو ای معاویه ،

لعنت به تو ای یزید ، که کبوتر عشقمان ، ستاره درخشانمان ، عزیز

دلمان ، امام سوممان را از ما گرفتی !!!!!!!!! لعنت به شما

روزگار عاشقی من

 روزگار عاشقی من

در یک شب نورانی و روشن ، در شبی که از آسمان تیره و تار مهتاب و ستاره ای را
 
خواستم
که شبم را نورانی و روشن کند ، خداوند هدیه ای را به من داد که همان بود

که من میخواستم
همان مهتاب نورانی را و همان ستاره درخشان را به من داد
روزها
 
و ماه ها و سالها آن مهتاب و ستاره در آسمان دلم می تابیدند و میدرخشیدند و محفل
 
دل
ما را نورانی میکردند هر شب درد دلهایم را با مهتاب میگفتم تا دلم باز شود
هر

شب به آن ستاره ای را که خداوند به من هدیه داده بود چشمک می زدم و وابسته تر

و
عاشق می شدم
روزگاری گذشت تا اینکه ابر سیاهی بر روی مهتاب و ستاره من

آمد و آسمان دلم را تیره و تار کرد
لحظه ها و روزها بدون مهتاب بود آسمانم و دیگر
 
ستاره ای نبود که در آسمان دلم بنشیند و
به من چشمک بزند . دلم از این دنیا گرفته

 بود و چشمم نیز مانند آسمان بارانی می شد! زندگی
برایم سخت شده بود
درد برابر
 
خدای خویش سجده کردم و از او خواستم که دوباره آن مهتاب و ستاره رل به
شبهای

تیره و تار من بازگرداند
تا اینکه خداوند نگاه دیگر به دل عاشق و شکسته من کرد ، آن
 
ابرهای سیاه را از روی آسمان
دلم برداشت و عشق مرا دوباره به صحنه زندگی ام
 
باز گرداند
اینک بین من و عشقم فاصله بسیار زیادی است ، اما من از این فاصله
 
نمی هراسم ، چون که
عاشقم !!!!!!!! پس می مانم ، می مانم با همین قلب پر از عشق
 
می مانم تا به همه بگویم من
عاشقم! می مانم تا روزی مانند پرنده ای به سوی مهتاب

خویش پرواز کنم و گونه های
زیبایش را ببوسم ، می مانم تا به آن ستاره ای که

آروزیش را داشتم برسم و بر گونه های
درخشانش بوسه بزنم

دلم تنگه...بگو درد عشقت را

 دلم تنگه

دلم تنگه برای شهر ، برای خانه ، برای آسمان شهرم…
!

دلم تنگه برای ستاره های شب های شهر


دلم تنگه برای باران ، برای رعد و برق آسمان


دلم تنگه برای خورشید ، برای مهتاب ، برای رنگین کمان


دلم تنگه برای لحظه ای نگاه به آسمان آبی شهر


دلم تنگه برای اشک ریختن، خنده ها ، نگاه های پر غرور


دلم تنگه برای آرزوهایم، برای درد و دلهایم با فرشته ها


دلم تنگه بیا و به فریاد بی صدای دلم برس ، ای کسی که درد دلم را گوش میکنی!


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بگو درد عشقت را

بگو درد عشقت را به من ، که سکوت شبانه مرا دیوانه کرده است.

بگو درد عشقت را به من، که آسمان بی ستاره مرا دلتنگ کرده است.

بگو درد عشقت را به من ، که شبهای بی مهتاب مرا غمگین کرده است.

بگو درد عشقت را به من ، که غروب آتشین مرا دلگیر کرده است.

بگو درد عشقت را به من که آواز قناری مرا عاشق کرده است.

بگو درد عشقت را به من، که چهره خورشید مرا وابسته کرده است.
 
بگو درد عشقت را به من، که شراب عشق مرا مست کرده است.
 
بگو درد عشقت را به من ، که لیلی عاشق مرا مجنون کرده است.
 
بگو درد عشقت را به من ، که خدایم مرا شرمنده کرده است.

بگو درد عشقت را به من، که دلم مرا گوشه گیر کرده است.
 
بگو درد عشقت را به من ، که دنیای عاشقی مرا سر به زیر کرده است.

بگو هر چه دل تنگت خواست بگو!

بگو از زندگی ، از دنیا، از چشمان پر از مهرت

بگو! بگو که بغض گلویم چشمان خسته ام را بارانی کرده است

تقدیم به عزیز راه دورم

با من بمان همسفرم

با من بمان همسفرم

ای تو مظهر زیبایی ها ، ای تو همسفر جاده های بی پایان زندگی با من بمان

 عزیزم
ای تو به بلندی کوه ها ، به درخشندگی ستاره ها ، به گرمی خورشید ،

 به وسعت دشت عشق
با ماندنت با من ، مرا که حقیر و پر از نیازم ،

منی که خاموش و بی نورم ، منی که سرد و
خالی ام کمی امیدوار
 
به زندگی کن!
ای تو ساحل عاشقی ، ای که اشکهای روی گونه هایت مانند

شبنمی روی گل است ، ای که
صدای نفسهایت مانند صدای امواج دریای عاشقی

است ، ای که حرفهایت به شیرینی قند و
نبات است با من بمان و منی که همان

کویر تشنه و بی جانم ، منی که شاخه ای خشک و منی
که خسته و خورد از
 
زندگی ام آرام کن
بمان ای همسفر جاده های خسته و خالی ام ، بمان و در
 
این راه های پر فراز و نشیب زندگی
ام بهترین همسفر و همدم و فرشته

نجات باش
بمان تا با هم از حادثه ها بگذریم ، از پلی که بر روی دره های
 
بی محبتی و جدایی می باشد
عبور کنیم تا به مقصدمان که خانه دل سرخ
 
است برسیم
ای تو که خون عاشقی را در رگهای سرد و خشک من جاری

ساختی ، ای که نفسی دوباره به
زندگی من دادی ، ای که حال و هوایی
 
دوباره به دنیای عاشقی من دادی ، با من بمان تا دیگر
بر نام عشق لعنت
 
نگویم، بمان تا دیگر عشق را در ذهنم پوچ و بی هویت ندانم! عشق اگر

همان عشق قصه ها باشد واقعی است ، عشق اگر به شیرینی عشق لیلی و مجنون
 
باشید
واقعی است ، پس بیا ، بیا با من بمان تا با هم قصه ای دیگر در صحنه
 
روزگار بر جا بگذاریم
و ما همان لیلی و مجنون دوم قصه ها و افسانه شویم ،
 
بیا ما حتی از لیلی و مجنون نیز حادثه
ساز تر و عاشقتر و دیوانه تر باشیم

ای که تو با اراده و اطمینان همسفرم شدی ، و با احساسی پاک و پر ازعشق
 
پا به این جاده
های پر فراز زندگی ام گذاشتی تا پایان راه با من باش ، و دستت
 
را از من جدا نکن! مرا در
این جاده های تشنه و پر از درد رها نکن ، مرا تنها
 
نگذار عزیزم ، قلب مرا آرام کن عزیزم!
به من امید بده که به آن مقصدی که

میخواهیم خواهیم رسید عزیزم! ای مظهر زیبایی ها ، ای
گل شقایقی که
 
در تپه دلم روییده ای تا ابد با من بمان عزیزم

درد عشق

درد عشق

دردی در سینه ام دارم که مپرس

درد عشقی در جان دارم که مپرس ، راه دشواری در پیش دارم که نگو

دلم از دوری تو به درد آمده ، درد قلبم در این زندگی به جانم آمده

درد دوری تو ، و درد..........

عزیزم بیا ، بیا در کنارم تا لا اقل دیگر این درد دوری در سینه ام نباشد

خودم درد دارم ، پس این درد دوری را دیگر در قلب من نگذار بماند

دردی در سینه ام دارم که مرا پریشان میکند

با وجود اینکه قلبم به دور از عشق پر از درد است ولی باز من با تو می مانم

با تو می مانم با همین قلب پر از درد

با تو می مانم که بگویم دوستت دارم ، تا ابد و تا جایی که جان داشته باشم

درد عشقی دارم که نگو ، ساز غمگینی می شنوم که مپرس

راه زندگی را تنها به امید تو میپیمایم! راه زندگی را تنها به امید رسیدن به تو ادامه میدهم

بیا ای کسی که درد عشق را در قلب من گذاشتی ، بیا ای کسی که مرا به عزای لحظه هایم

نشاندی ، بیا و با حضورت در کنارم قلبم را آرامتر کن ، قلب پر از درد مرا با حضورت شفا

بده

تو دوای درد منی ، تو امید زندگی منی

ای که تو آتش عشق را در وجود من شعله ور کردی ، بیا و این آتش سوزان عشق را با

حضورت در کنارم خاموش کن ، بیا و با خود باران عشق را در این قلب پر از درد من نازل

کن! بیا و باران عشق را بر روی کویر تشنه و خشک و پر از درد قلبم نازل کن تا قلبم دریایی

شود که هر قطره از آب آن دریا پر از محبت و عشق تو باشد

درد نهفته ای در قلبم دارم که نمی گویم ، تو دیگر این درد مرا تبدیل به سرطان عشق نکن

صداقت ، یکرنگی ، یکدلی ، عشق ، محبت در قلبم دارم ! اما قلب من با دردی که دارد این

احساست عاشقی را نیز به درد آورده است

با حضور تو در قلبم این احساسات پاک را آرام کن و امیدوارم کن به زندگی

درد عشق درمانی ندارد ، درد عشق آرامی ندارد ، درد عشق راه چاره ای ندارد اینک تو بیا و

مرا آرام کن ، تو که دوای هر درد بی درمان منی عزیزم

بیا و با جاری شدن خون عاشقی ات دررگهای قلبم درد مرا التیام بده عزیزم