خلوتگاه دو عاشق
تنها با تو ، فقط با قلب تو ، بی تو زندانی است این دنیای عاشقی
با تو می گویم درد دلم را در این سکوت بی انتها
می گویم راز تنهایی ام را تا تنها صدای درد دل مرا گوش کنی
و در این سکوت عاشقانه تنها درد دل مرا بشنوی و احساس کنی
بگو عزیزم ، هر چه دل تنگت خواست به من بگو تا قلب
عاشقم حرفهای تو را درک کند
لحظه های بی حوصله ، سر به زیر ، سرها همه بر روی پا و دستها همه در بغل
بگو درد دلت را عزیزم از همان خلوتی که با خود گرفته ای
کاش در کنارم بودی تا دست در دستانت بگذارم و سرت را بر
روی شانه هایم میگذاشتی و درد دلت را در گوشم زمزمه میکردی اما
قطره ای از اشکهای چشمانم بر روی گونه هایم
اشکهایی از روی دلتنگی و غم دوری
دلتنگی مرد همیشه تنها ، در گوشه ای از خلوتگاه خودش که
با خدای خودش درد دل میکند و اشک می ریزد
چقدر لحظه سردی است ، آروزی شانه های یارش را در آن لحظه میکند
آرزوی دو دست گرم را دارد که دستان سردش را بگیرد
آرزوی بوسه دارد ، آرزوی نوازش دارد
خلوتگاهی خلوتر از گذشته ، چشمانی خیستر از گذشته و دلی تنگ
تر از گذشته عزیزم می مانم در همین سکوت عاشقانه ام تا شاید
روی صدای آن قدمهایت ، صدای نفسهایت این سکوت خلوتگاه مرا بشکند و
ما با هم در همین خلوت شبانه در کنار هم یه
خلوتگاه پر از عشق داشته باشیم
اووووووووووووووووووووووول....
salam..elahi..kheili naz neveshti...khalvathad...khalvatgah jaye delaye shomas...vaghean ali bood...delet shado labet khandoon..Nazi
سلام تبریک می گم وبلاگ جالبی دارین من برای اولین بار بود می اومدم اینجا و اصلا پشیمون نیستم به من هم سر بزنید . موفق باشین خیلی پر محتوا می نویسید
ممم... قشنگ بود...
ولی بعید می دونم این آدم ۲ سال دیگه هم اینطوری حرف بزنه!!!
همیشه باید فاصله ای باشه تا عشق به نظر زیبا برسه
« نیمه شب در دل دهلیز خموش
ضربه پایی افکند طنین
دل من چون دل گلهای بهار .... پر شد از شبنم لرزان یقین
گفتم این اوست که بازآمده است
جستم از جا و در آیینه گیج
برخود افکندم با شوق نگاه
آه لرزید لبانم از عشق .... تار شد چهره آیینه ز آه
شاید او وهمی را مینگریست
گیسویم در هم و لبهایم خشک
شانه ام عریان در جامه خواب
لیک در ظلمت دهلیز خموش .... رهگذر هردم میکرد شتاب
نفسم ناگه در سینه گرفت
گویی از پنجره ها روح نسیم .... دید اندوه من تنها را
ریخت بر گیسوی آشفته من .... عطر سوزان اقاقی ها را
تند و بی تاب دویدم سوی در
ضربه ی پاها درسینه من
چون در طنین نی در سینه دشت
لیک در ظلمت دهلیز خموش
ضربه پاها لغزید و گذشت .... باد آواز حزینی سر کرد ! »»
عالی بود یه سری هم به ما بزن
با خوندنش گریه کردم همیشه میخونمش
سلام امیر جان خوبی
خیلی قشنگ بود
روزهای خوبی داشته باشی
سلام
وبلاگ بسیار زیبایی داری
موفق باشی
نظرت درباره تبادل لینک چیه
سلام
اسم منم امیره خیلی بهم حال دادی
بازم از این کارا بکن