درد عشق امیر یوسف

غوغای عشق در دفتر عشق امیر یوسف

درد عشق امیر یوسف

غوغای عشق در دفتر عشق امیر یوسف

فقط بخوان ...................

به خود راست بگو آن گاه توان دروغ گفتن را به هیچ کس را نخواهی داشت. خوشبختی یعنی تسلیم نشدن در برابر بدبختی. آنان که گذشته را به خاطر نمی اورند مجبور به تکرار آن هستند. همه چیز در آن لحظه به پایان می رسد که قدم های تو باز می ایستد. ذهن مثل چتر نجات است که وقتی عمل می کند که باز شده است. اگر در مسیر رود نشیب و فرازی نبود رود هیچ آوازی سر نمی داد. برای جابجایی کوه ها ابتدا باید یاد بگیریم ذرات را جابجا کنیم. آرمانهای بزرگ همت بلند می طلبد. رویا باش در رویا نباش. هر کس بتواند بعد از شکست لبخند بزند شجاع است. سعی کن آنچه را که دوست داری به دست آوری وگرنه مجبور خواهی بودآنچه را بدست آورده ایی دوست بداری. زبان دوستی واژه نیست، معناست. مانندرودخانه باش، هرچه عمیق تر. سعی کن زندگی کنی نه اینکه زنده باشی. عظمت باید در نگاه تو باشد ، نه آنچه به ان می نگری.

آموخته ام ......

 آموخته ام ...... بهترین کلاس درس دنیا کلاسی است که زیر پای پیر ترین فرد دنیاست .
آ‌موخته ام ...... وقتی که عاشق هستید عشق شما در ظاهر نیز نمایان می شود.
آموخته ام ...... تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند کسی است که به من می گوید : تومرا . شاد کردی .
آموخته ام ...... داشتن کودکی که در آغوش شما به خواب رفته زیباترین حسی است که در دنیا وجود دارد .


آموخته ام ...... که هرگز نباید به هدیه ای از طرف کودکی ( نه ) گفت .
آموخته ام ...... که همیشه برای کسی که به هیچ عنوان قادر به کمک کردنش نیستم دعا کنم .
آموخته ام ...... که مهم نیست که زندگی تا چه حد از شما جدی بودن را انتظار دارد ،‌ همه ما احتیاج به دوستی داریم که لحظه ای با وی به دور از جدی بودن باشیم .


آموخته ام ...... که زندگی مثل یک دستمال لوله ای است هر چه به انتهایش نزدیکتر می شویم سریعتر حرکت می کند .
آموخته ام ...... که پول شخصیت نمی خرد .
آموخته ام ...... که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگی را تماشایی می کند

آموخته ام ...... که چشم پوشی از حقایق آنها را تغییر نمی دهد .
آموخته ام ...... که این عشق است که زخمها را شفا می دهد نه زمان .
آموخته ام ...... که وقتی با کسی روبرو می شویم انتظار لبخندی از سوی ما را دارد .
آموخته ام ...... که هیچ کس در نظر ما کامل نیست تا زمانی که عاشق بشویم.
آموخته ام ...... که زندگی دشوار است اما من از او سخت ترم .
آموخته ام ...... که فرصتها هیچگاه از بین نمی روند ،‌ بلکه شخص دیگری فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد.
آموخته ام ...... که لبخند ارزانترین راهی است که می شود با آن نگاه را وسعت داد.
آموخته ام ...... که نمی توانم احساسم را انتخاب کنم اما می توانم نحوه بر خورد با آنرا انتخاب کنم.
آموخته ام ...... که همه می خواهند روی قله کوه زندگی کنند ، اما تمام شادی ها و پیشرفتها وقتی رخ می دهد که در حال بالا رفتن از کوه هستید .


آموخته ام ...... بهترین موقعیت برای نصیحت در دو زمان است : وقتی که از شما خواسته می شود ،‌ و زمانی که درس زندگی دادن فرا می رسد .

آموخته ام ...... که گاهی تمام چیزهایی که یک نفر می خواهد فقط دستی است برای گرفتن دست اوست و قلبی است برای فهمیدن وی .

و آموختم بهترین چیز رسیدن به نگاهیست که از حادثه عشق تر است.....

نویسنده : امیر یوسف فیروزی

فال دل

چند روزیست که حالم دیدنیست

روزگـــارم از این و آن پـُرسـیدنیـسـت

گـــاه بر روی زمــیـــن زل مــی زنـــم

گــــاه بر حـــافـــظ تفـــأل مـــی زنــم

حـــافـــظ دیــوانـــه فـــالـــم را گــرفت

یک غــــزل آمــد کـــه حالــم را گرفت

ما ز یاران چشــم یـــاری داشـتــیـم

خود غلـط بود آنچــه می پنداشتیـم

به نام کلام دروغین عشق

سلام مهربون خوبی؟  

دیروز تولدم بود.... 

اما.... 

خیلی منتظر یه تبریک موندم 

اما...

مثل همیشه تنها بودم تنها 

یه سال پیر تر شدم 

راستی یادم رفت بگم سال نو مبارک 

چند خط دردو دل دارم با سال جدید  :


چند وقتی بود که میخواستم برای تو درد این قلبی را که شکستی و رفتی بنویسم اما تا میخواستم بنویسم قطره های اشکم بر روی کاغذ میریختو نمی توانستم آنچه را که میخواهم بر روی صفحه کاغذخیس بنویسم.حالا دیگر یک قطره اشک نیز در چشمانم نمانده وهمان قلب شکسته ام تنها یادگار از عشقت به جا مانده قلبی که یک عالمه درد دارد ، دردی که مدتهاست دامنگیرش شده است.از آن لحظه ای که رفتی در غم عشقت سوختم و با لحظه های تنهایی ساختم.نمی توانستم از او که مدتها همدل و همزبانم بود جدا شوم ،اما تو رفتی و تنها یک قلب شکسته سهم من از این بازی عشق بودیک بازی تلخ که ای کاش آغاز نمیکردم تا اینگونه در غم پایانش بنشینم تو که میخواستی روزی رهایم کنی و چشمان بی گناهم را خیس کنی چرا با من آغاز کردی! مگر این قلب بی طاقت و معصوم چه گناهی کرده بود گناهش این بود که عاشق شد و تو را بیشتر از هر کسی از ته دل دوست داشت اینک که برای تو از بی وفایی هایت مینویسم انگار آسمان چشمانم دوباره ابری شده و در قحطی اشک دوباره میخواهد ببارد. اما من مینویسم مینویسم که یک قلب را شکستی ، و زندگی ام را تباه کردی. کاش می دانستی چقدر دوستت داشتم ،کاش می دانستی شب و روز به یادت بودم و از غم دوری ات باچشمان خیس به خواب عاشقی می رفتم. نمی دانی چه آرزوها و رویاهایی را با تو در دل داشتم می خواستم عاشقترین باشم ،برای تو بهترین باشم ، یکرنگ بمانم و یکدل نیز از عشقت بمیرم.آن زمان که با تو بودم کسی نام مرا صدا نمیکردم ،همه به من میگفتند ((دیوانه)). آری من دیوانه بودم ، یک دیوانه ساده دل.دیوانه ای که اینک تنهای تنهاست و از غم جدایی ات روانی شده است.این را بدان نه تو را نفرین کردم ، و نه آرزوی خوشبختی برایت کردم.این روزها خیلی احساس تنهایی میکنم ،راستش را بخواهی هنوز دوستت دارم امادیگر دلم نمیتوانم حتی یک لحظه نیز با تو باشم.خیلی دلم میخواهد فراموشت کنم اما نمی دانم چرا نمی توانمدلم برای لحظه های با تو بودن تنگ شده و یاد آن لحظه ها قلب شکسته ام را میسوزاند و این بود سرنوشت من و تو!
چه بگویم که هر چه بگویم دلم بیشتر می سوزد .نیستی که ببینی اینجا زندگی ام بدون تو بی عطر و بوست ، بی رنگ و روست. هر چه نوشتم درد این قلب دیوانه من بود نمیخواستم بنویسم از تو ، اما قلبم نمیگذاشت. بهانه میگرفت ، گریه می کرد ، میگفت بنویس تا بداند چه دردی دارم.انگار دوباره کاغذم از قطره های اشکم خیس شده ،دیگر قلمم برای روی کاغذ خیس نمی نویسد....
خواستم بنویسم که خیلی بی وفایی.....