حالا که به خاطر تو بر روی دلم پا گذاشتم چند لحظه نیز به من نگاه بینداز!
حالا که به خاطر تو از صبح تا شب گریه میکنم ،
یک لحظه نیز به حرف دلم گوش کن!
چرا به بیراهه میروی ، دیگر بهانه هایت برایم تکراری شده ،
بی وفایی کار همیشگی ات شده!
نمیخواهم اینبار نیز من مجرم این قصه ی تلخ باشم،
نمیخواهم اینبار هم من متهم ردیف اول باشم!
من که گناهی نکردم ای خدا ،
چرا اینگونه باید در عذاب لحظه های عاشقی باشم!
نه اینبار عاشق شدنم گناه نبود ،
این احساس پاک قلب بیچاره ی من بود ،
که تو باور نکردی و قلبم را زیر پاهایت له کردی!
تو باور نکن اما من به اندازه ی تمام بی محبتی هایی
که به من کردی دوستت دارم!
تو مرا از خانه قلبت بیرون بینداز ، من در خانه ی قلبت مینشینم ،
تو به من محبت نرسان ، من در همانجا میمیرم!
به خاطر تو غرورم را شکستم ، حرف دلم را باور نکردم
و باز به انتظارت نشستم
لحظه ای برگرد و ببین که من با التماس در خاکت نیز سجده کردم!
با وجود تمام بی محبتی هایت ،حالا که به خاطر تو همه ی زندگی ام را
فدایت کردم ،راضی نیستم که تو حتی یک
تار مویت را فدای عشق بی پایانم کنی !
تو مرا از خانه قلبت بیرون بینداز ، من در خانه ی قلبت مینشینم ،
تو به من محبت نرسان ، من در همانجا میمیرم!
چرا این شکلی شده اینجا؟؟؟
من در همانجا می میرم
خیلی تلخ می نویسی آقای عاشق