این شبها ، شبهای عاشقی
خواب به چشمانم نمی آید ، همان کابوس همیشگی
این شبها ، شبهای دلتنگی
میدانم ، نمیدانی ، سخت است این راه زندگی
تا چشمانم را بر روی میگذارم
فکر تو نمیگذارد که آرام بخوابم
تو چه کردی با من ، اینگونه نبودم هیچگاه
چه آوردی بر سر من،ای خدا آزاد کن مرا از این شکنجه گاه
نمیخواستم عاشق شوم ، عشق به سراغم آمد
نمیخواستم با تو همسفر شوم ، عشق سر راهم آمد
نمیخواستم به تو دل ببندم
اینک اگر فکر تنهایی کنم مثل دیوانه ها به خودم میخندم
چه بر سر این دل آوردی ، انگار در حال خودش نیست
آهای بی وفا ، این دل را دیوانه کردی
باید فکری به حالش کنی
نه اینکه مثل روزهای اول آشنایی دوباره خامش کنی
بیش از این مرا عذاب نده ، یک لحظه به این دل امان بده
برای من که بی نفسم کجاست آن همنفس عشق
برای من که عاشقم ، کجاست آن آرامش عشق
کار از کار گذشته ، قلبم بدجور به تو دلبسته
اشک ها ناتمام است
این شبهایی که بی خوابی به چشمانم می آید بی پایان است
انگار نمیخواهد بگذرد این روزها
بدجور حالم خراب است در این لحظه ها
سلام دوست خوبم.وبلاگ خیلی قشنگی دارید.خوشحال میشم اگه مایلید با هم تبادل لینک داشته باشیم. من رو میتونید به اسم شهریار لینک کنید و بهم خبر بدین که شما رو به چه اسمی لینک کنم
سلام دوست خوبم .من هم شما رو لینک کردم
سلام عزیزم عالی بود . مرسی امیر یوسف عزیز. امیدوارم موفق و موید باشی .
متاسفم برای این همه دلتنگی