درد عشق امیر یوسف

غوغای عشق در دفتر عشق امیر یوسف

درد عشق امیر یوسف

غوغای عشق در دفتر عشق امیر یوسف

محکوم به دلبستن

به هوای قلب من آمدی و گفتی عاشقی ،اما اینک هوای قلبم را نداری
به عشق بودنم آمدی و گفتی عاشقم هستی
گفتی مثل دیگران بی وفا نیستی و تا آخرش با من هستی
اینک نه تو را میبینم نه عشقی از تو را
اینک نه وفا را میبینم و نه محبتی از تو را
حالا تنها خودم را میبینم و چشمهای خیسم را
اینک تنها قلبی شکسته را در سینه حس میکنم که
بدجور پشیمان است که چرا به تو دلبسته
چرا با تو عهد عشق را بست ، عشق تنها یک ( کلمه ) بود
نه آن احساسی که تا ابد ماندگار بماند
آمدی و یک یادگاری تلخ در قلبم گذاشتی
و اینک هوای قلبم را با حضورت سرد کردی
شب که میرسد خیس است چشمهای خسته ام
از فردا بیزارم دلم نمیخواهد کسی بفهمد که دلشکسته ام
نمیخواهم دیگر با غروب روبرو شوم ، غروب همان آتشی است که
در این لحظه های تنهایی بیشتر میسوزاند دلم را
گرچه نمیتوانم ،اما نمیخواهم دیگر به تو فکر کنم
نمیخواهم دیگر یک لحظه نیز در فکر حال و هوای رفتنت
این لحظه های سرد را با گریه سر کنم
خیلی دلم میخواهد فراموشت کنم
خیلی دلم میخواهد عاشقی را از قلبم دور کنم اما نمیتوانم!
آینه را از من دور کنید ، طاقت ندارم ببینم چهره ی پریشانم را
پنجره را ببندید ، تحمل ندارم ببینم آن غروب پر از درد را
اگر تا دیروز محکوم به تنهایی بودم
اما اینک محکوم دلبستن به یک عشق دروغینم،
تا به امروز در قلب بی وفای تو حبس بود،
از این لحظه به بعد نیز باید در زندان تنهایی حبس ابدباشم
در حال خودم در همین زندان تنها باشم ...
شاید بتوانم فراموشش کنم...
نظرات 1 + ارسال نظر
باران دوشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:21 ق.ظ

کاش فراموش کردن به راحتیه گفتنش بود
کاش میشد فراموش کرد کسی رو که توی قلبت خونه میسازه
کاش میشد....
خیلی قشنگ بود مثل همیشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد