نا ممکن است که احساس خود را نسبت به تو با کلمات بیان کنم
اینها سرشارترین احساساتی هستند که تاکنون داشته ام
با این همه
هنگامی که می خواهم این ها را به تو بگویم ویا بنویسم
کلمات حتی نمی توانند ذره ای از عمق احساساتم را بین کنند
گر چه نمی توانم جوهر این احساسات شگفت انگیز را بیان کنم
می توانم بگویم ان گاه که با توام چه احساساتی دارم
آن گاه که با توام
احساس پرنده ای را دارم که آزاد و رها در آسمان ابی پرواز می کند
آن گاه که با توام
چو گلی هستم که گلبرگ های زندگی را شکوفا می کند
آن گاه که با توام
چون امواج در یا هستم
که توفنده و سرکش بر ساحل می کوبند
آن گاه که با توام
رنگین کمانی پس از طوفانم
که پر غرور رنگهایش را نشان می دهد
آن گاه که با توام
گویی هر آنچه که زیباست مارا در بر گرفته است
این ها تنها ذره ای ناچیز از احساس والای با تو بودن است
شاید واژه عشق را ساخته اند
تا احساسی چنین عمیق و هزار سو را بین کند
اما باز هم این واژه کافی نیست
با این همه چون هنوز بهترین است
بگذار بگویم وباز بگویم که
بیش از عشق بر تو عاشقم
سلام خوبی داداشی واقعا که متن پر احساسی بود . خسته نباشی . منم آپ کردم درس بلند نفرت . مرسی
بازم سلام امیر میگه یه قرار تو بلاگ اسکای بذاریم فعلا معلوم نیست برداشته به همه گفته جمعه . بیا وبلاگ جواب اون یکی امیر رو نوشتم . فعلا قرار نیست شاید بعدن.مرسی داداشی که اومدی
امروز در تصدیق حرف تو قلم بر دست میگیرم و میگویم نا ممکن که احساس خود را نسبت به توباکلمات بیان کنم کلمات نمیتوانند عشق دیوانه کننده من رابه تو بیان کننداما شاید بعد از من گواه این مطلب باشند که عاشقت بودم و هستم ودر راهش نابود شدم اینها بازی نیست این حرفهااز سر راه آورده نشده اگر دوستت نداشتم تا به حال زبان به خاموشی نمیگرفتم وچشمهایم را برایت بارانی نمیکردم بخاطرتو و بخاطر خوشبختی تو . ای کاش ضعف وبیماری من را حاصل از این عشق دردناک درک میکردی.ای کاش بخاطر علاقه ای که به تو داشتم غریبه را به من ترجیح نمیدادی غریبه ای که ۶ سال از تو دور بود ومنی که آشنا با تو ۲ سال سنگ صبور دردهایت بودم
وآغوش مهربانم رابی منت به آغوش بازت سپردم تاپناه خستگی هایت باشد در کدامین دادگاه این قضاوت ظالمانه را کردی که حق دست مهربانم این بود که من را غریبه بخوانی ودست دیگری را...... صدافسوس ......
گلت را زیر پا له کردند؛ اگر گلی هستی که گلبرگهای زندگی را شکوفا میکنی گلبرگهای زندگی ام بخاطرتو پرپرشدند؛ گلبرگهایم را شکوفا کن لیاقت این همه مهر این است که در لحظات آخر یار قدیمی ام, تنها عشقم,طبیبم باشد.
من از تو عشق میخواهم علاقه میخواهم تا بیمارت را شفا دهی میخواهم در این لحظات آخر تو در کنارم باشی تا من هم احساس کنم آنگاه که با توام
چون قاصدکهای رهایی هستم که بر صورت هم فوت میکردیم
آن گاه که با توام
زیبایی چرخش رقصی هستم که در آغوش تو می چرخم
آن گاه که با توام
زیبایی موهای خرمایی مواجی هستم که بادآنهارا بگونهای تومینواخت
آن گاه که با توام
شیرینی زندگی هستم که خردهایش رابه ماهیهای حوض هدیه دادیم
آن گاه که با توام
داغی بوسه ای هستم که گرمایش از لبان تو سرچشمه میگیرد
آن گاه که با توام
دخترغریبی هستم که شانهایش رابا شانهای تو محکم نگه میدارد
آن گاه که با توام
خنده زیباست, گریه زیباست ,بوسه زیباست, آغوش زیباست
و زندگیمان با هم زیباست
سلام
این مطلب رو از کجا گرفتی؟
یه سری به وبلاگ من بزن
میفهمی که منظورم چیه.
http://www.alice.blogfa.com
سلام دوست من..این سوال رو من باید از شما بپرسم....من این متن رو توی پرسین تالک نوشته بودم . حالا به وبلاگم منتقل کردم....نمی خوای بگی که تو این متن رو نوشتی؟.....با این کارا نمیتونی منو بد کنی عزیزم
من شهامت از تو گفتن با تو گفتن می خواهم....بارانی باشی...نازنین مقدم.
وبلاگم با طراحی و قالب نو آپدیت شد
سلام لذت بردم. موفق باشید. ولی من خیلی در مورد عشق نظر خوبی ندارم.