من این شب زنده داری دوست دارم
پریشان روزگاری دوست دارم
به شهر من زمن بیگانه تر نیست
همین دور از دیاری دوست دارم
بیابان را که خلوتگه انس است
چو اهوی فراری دوست دارم
به پای خویشتن برخاستن را
بدون دستیاری دوست دارم
نظر بازم زهر گلشن گلی را
چو مرغان بهاری دوست دارم
ترا هم با همه نامهربانی
عزیزم اری اری دوست دارم
به امید وصالت زنده ماندم
من این چشم انتظاری دوست دارم
به دامانت چو اویزم به مستی
زخود بی اختیاری دوست دارم
برای دیدنت رخصت نخواهم
من این بی بندو باری دوست دارم
نمیگیرم به یک جا یکدم ارام
چو طوفان بی قراری دوست دارم