چند وقت پیش بود که در لا به لای متنهام این متن رو دیدم که قبلا نوشته بودم اما هنوز توی دفتر عشق نذاشتم. تصمیم گرفتم این متنو بذارم توی صفحه ای دیگر از دفتر عشقم تا شما عزیزان هم بخونید.
به خاطر تو بود ترک آن اتاق سوت و کور
به خاطر تو بود که رفتند غم و غصه هایی که در دلم بود
زندگی من ، سرد و بی روح بود ، دستانم مثل یخ ،مثل یخ بود
به خاطر تو بود که شب نشین شدم
هر شب خیره به آسمان پر ستاره شدم
عادت کرده ام به شنیدن صدایت
خاطره ی روز اول دیدار هنوز نرفته از یادم
با یاد تو ، با لحظه ای اندیشیدن به چشمان ناز تو
حال من در هوای آمدنت درگیر شد
به خاطر تو بود از یاد بردن آن گذشته های دلگیر
به خاطر تو قدم گذاشتم در یک راه نفسگیر
دل به دریا زدم و بی خیال زندگی ، آمدم و رسیدم به تو
با تو یکی شدم ، با تو ،با این دنیای عاشقی همنشین شدم
همنشینی با تو آرزوهای مرا رویایی کرد
شبهای مرا مهتابی کرد
به خاطر تو بود که شبهایم نیز با خورشید آشتی کرد...
به یاد تو ، همیشه و همه جا
هنوز جز تو چیزی را نخواسته ام از خدا
به خاطر تو بود که بی خبر شدم از دنیا
چون تو دنیای من شدی ، از لحظه ای که آمدی تو فکر و ذکر من شدی
من که جز تو به هیچ چیز فکر نمیکنم
به خاطر تو بود که با مجنونی مثل من روبرو شدی
به خاطر تو بود که خاطر تو را در قلبم حک کردم
وقتی که آمدی همه کس را به خاطر تو ترک کردم!
تو هستی ، تو در قلب منی
و همچنان قلبم می تپد
تو مال منی ، همه ی هستی منی
و همچنان بودنت به من امید میدهد
روزهای پر از دلواپسی
چرا نمیگذرد این لحظه های دلتنگی
تو هستی ، تو مال منی
و همچنان لحظه ها که میگذرد بیشتر به تو دل میبندم
میترسم !
کاری کن که آرام بگیرم ، محبتی کن تا از درد عشق نمیرم
لحظه های عاشقی
نه انگار نمیخواهد بگذرد روزهای انتظار
باید همیشه همین باشم ، یک عاشق بی قرار
انتظار و بی قراری نیز با تو شیرین است
کار هر روز و هر شب من همین است
باور کن ،عشق من ، عاشقانه ترین عشق روی زمین است
فردای من با تو طلوع یک روز دلنشین است
طلوع قلب بی غروب من، با تو
این برایم رویا شده که روزی ببینم خودم را در آغوش تو
نه انگار نمیخواهد بگذرد لحظه های دلتنگی
آرام کن دلم را ، ای تو که در دلم نشستی
تو که میدانی تمام وجودم هستی
این شعر را برای تو نوشتم تا بخوانی و بدانی همه ی زندگی ام هستی
نه قافیه دارد ، نه ردیف ، نه آهنگ دارد نه طنین
اینها همه حرف دلم بود ، همین!
این شبها ، شبهای عاشقی
خواب به چشمانم نمی آید ، همان کابوس همیشگی
این شبها ، شبهای دلتنگی
میدانم ، نمیدانی ، سخت است این راه زندگی
تا چشمانم را بر روی میگذارم
فکر تو نمیگذارد که آرام بخوابم
تو چه کردی با من ، اینگونه نبودم هیچگاه
چه آوردی بر سر من،ای خدا آزاد کن مرا از این شکنجه گاه
نمیخواستم عاشق شوم ، عشق به سراغم آمد
نمیخواستم با تو همسفر شوم ، عشق سر راهم آمد
نمیخواستم به تو دل ببندم
اینک اگر فکر تنهایی کنم مثل دیوانه ها به خودم میخندم
چه بر سر این دل آوردی ، انگار در حال خودش نیست
آهای بی وفا ، این دل را دیوانه کردی
باید فکری به حالش کنی
نه اینکه مثل روزهای اول آشنایی دوباره خامش کنی
بیش از این مرا عذاب نده ، یک لحظه به این دل امان بده
برای من که بی نفسم کجاست آن همنفس عشق
برای من که عاشقم ، کجاست آن آرامش عشق
کار از کار گذشته ، قلبم بدجور به تو دلبسته
اشک ها ناتمام است
این شبهایی که بی خوابی به چشمانم می آید بی پایان است
انگار نمیخواهد بگذرد این روزها
بدجور حالم خراب است در این لحظه ها
وقتی گریه کردیم همه گفتند بچه ای وقتی خندیدیم گفتند دیوونه ای
جدی بودیم گفتند مغروری
شوخی کردیم گفتند سنگین باش
سنگین بودیم گفتند افسرده ای
حرف زدیم گفتند پر حرفی
ساکت شدیم گفتند عاشقی
حالا که میگیم عاشقیم . همه میگن اشتباست عشق مال قصه هاست
وقتی عاشقم بود دوسش نداشتم وقتی عاشقش شدم دیگه دوستم نداشت الان فهمیدم چرا اول هر قصه ای می گن یکی بود یکی نبود...