امروز باز این من بودم که در ضربان یک لحظه دیدنت ایستادم
ودر آتش غرور سرخی نگاهت سوختم و تو مثل هر بار دیگر
اضطراب ندیدن را در چشمان بی قرارم دیدی
حسرت رفتنت را از سکوت نگاهم شنیدی و رفتی
اینبار تلختر از هر بار ... می دانی؟؟
آتش نگاهت هنوز دیدگانم را می سوزاند و اشک مرهمی نیست بر آتش دل
با این همه دل به این خوش می کنم که عطر آبی نفسهایت
در میان خالی اندوه ناک این شهر پراکنده است .... معنی باران !!
چگونه التماست کنم که بمانی و حجم انبوه تنهایی ام را سیراب کنی ؟