و آخرین کسی که در قلبم نشست ، بدجور دلم را شکست ...
و آخرین بوسه ای که بر روی لبانم نشست ، احساس کردم تنها هوس است
و این اولین اشتباه بود ، که بی خیال تو نشدم ، باز هم از التماس ها و بی قراریها خسته نشدم
و این اولین گناه من بود ، که صدها بار به آغوش تویی آمدم که فکر میکردم پر از عشق است
پیش خود میگفتم تو زلالی مثل آب ، هر چه غم است با تو میرود زیر خاک
رفتم زیر خاک و آب گل آلود به من رسید ، ریشه کردم و همه برگهایم خشکید
و این آخرین غروب من بود برای کسی که صدها بار طلوع کردم
و آخرین کسی که در قلبم نشست ، درهای امید را بر رویم بست
شدم اسیری در قفس ،که حتی رنگ آسمان را هم نمیبیند
که حتی نمیتواند دستان اسیری مثل خودش را بگیرد
یا اشکی را بر چشمان کسی ببیند تا به این خیال
که مثل او دلشکسته در این دنیا است به زندگی امیدوار شود..
و اولین کسی که در قلبم نشست ، مثل همان آخرین کسی بود
که قلبم را شکست و اینگونه هر که آمد به قلبم مثل تو بود
همه حرفهایش ، حرف تو بود ، نگاهش به رنگ چشمان تو بود
گرمای تنش به گرمی هوس بود !
در این دو روز دنیا رنگ عشق را ندیدم ، هر چه بی وفایی دیدم طعم وفا را نچشیدم
بارها شکستم و افتادم بر زمین ، اما با همان حال خرابم
سینه خیز راه خودم را میرفتم و کسی نیامد دستانم را بگیرد مرا از زمین بلند کند
و آخرین کسی که در قلبم نشست ، تو بودی و رفتی و باز هم دلم شکست
اینبار نه از غم رفتن تو ، باز هم از غم شکستن یکی مثل تو....