برگرد بی تو بغض فضا وا نمی شود
یک شاخه یاس عاطفه پیدا نمی شود
در صفحه دلم تو نوشتی صبور باش
قلبم غبار دارد و معنا نمی شود
بی تو شکست و پنجره رو به آسمان
غم در حریم آبی دل جا نمی شود
دریای تو پناه نگاه شکسته است
هر دل که مثل قلب تو دریا نمی شود
می خواستم بچینم از آن سوی دل گلی
اما بدون تو که گلی وا نمیشود
دردیست انتظار که درمان آن تویی
این درد تلخ بی تو مداوا نمی شود
زیباترین گلی که پسندیده ام تویی
گل مثل چشمهای تو زیبا نمی شود
بی تو شکسته شد غزل آشناییم
این رسم مهربانی دنیا نمی شود
گفتی صبور باش و به اینده بنگر
پروانه که صبور و شکیبا نمی شود
شبنم گل نگاه مرا بار شسته است
دل در کنار یاد تو تنها نمی شود
گلدان یاس بی تو شکست و غریب شد
گلدان بدون عشق شکوفا نمی شود
باران کویر روح مرا می برد به اوج
اما دلم بدون تو شیدا نمی شود
رفتی و بی تو نام شکفتن غریب شد
دیگر طلوع مهر هویدا نمی شود
رویای من همیشه به یاد تو سبز بود
رفتی و حرفی از غم رویا نمی شود
رفتی و دل میان گلستان غریب ماند
دیگر بهار محو تماشا نمی شود
یک قاصدک کنار من آمد کمی نشست
گفتم که صبح این شب یلدا نمی شود
دل های منتظر همه تقدیم چشم تو
امروز بی حضور تو فردا نمی شود
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مجموعه اشعار ماجرای یک عشق
می توان در کوچه های زندگی
پاسخ لبخند را با یاس داد
می توان جای غروب عشق را
به طوع ساده احساس داد
می توان در خلوت شبهای راز
فکر رسم آبی پرواز بود
می توان با حرفی از جنس بلور
شوق را به هر دلی دعوت نمود
می توان در آرزوی کودکی
با حضور یک عروسک سهم داشت
می توان گاهی به رسم یاد بود
در دلی یک شاخه نیلوفر گذاشت
می توان از شهر شب بو ها گذشت
عابر پس کوچه های نور بود
می توان همسایه مهتاب شد
فکر زخم غنچه ای رنجور بود
می توان با لطف دست پنجره
مهربان گنجشکها را دانه داد
می توان وقتی خزان از ره رسید
یک کبوتر را به کنجی لانه داد
می توان در قلب های بی فروغ
لحظه ای برقی زد و خورشید شد
می توان در غربت داغ کویر
آن ابری که می بارید شد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مجموعه اشعار ماجرای یک عشق
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مجموعه اشعار ماجرای یک عشق
صداقت یعنی از مرز افقها
به قصد دیدن رویت گذشتن
میان کوچه های سبز احساس
به دنبال قدمه های تو گشتن
نجابت یعنی از باغ نگاهت
به رسم عاطفه یک پونه چیدن
میان سایه روشن های احساس
ترا از پشت یک اینه دیدن
دو چشمت سرزمین آرزوها
نگاهت داستان آشمنایی ست
امان از آن زمان که قلب عاشق
گرفتار خزان یک جدایی ست
تو در آن سوی مر مرها ی احساس
و من در جستجوی یک بهانه
که شاید روزی از فصل سکفتن
به تو گویم کلامی عاشقانه
کنار سایبان دیدگانت
همیشه آرزوها ارغوانیست
بدان تا صبح پر نور شکفتن
بیاد دیده تو آسمانی ست
طلوع پاک دیدار تو یعنی
برای لحظه ای چون یاس بودن
زمستان غریبی را شکستن
و چون ایینه با احساس بودن
برای شهر بی باران دل ها
تو یعنی لحظه ی باران گرفتن
تو یعنی در دل پژمردگی ها
بیاد یک فرشته جان گرفتن
در آن آغاز بی پایان رویش
که از باغ افق گل چیده بودی
از آن لحظه که احساس دلم را
به امواج نگاهت دیده بودی
چه زیبا شبنمی از آرزو را
بروی لادن روحم نشاند ی
دلت مرز عبور از آسمان بود
و من را به دل این مرز خواند ی
و اینک من کنار دیدگانت
وفا را مثل گل ها می شناسم
اگر چشمان قلبم را ببندند
ترت تنهای تنها می شناسم
همیشه ساحل دلهای عاشق
بیاد چشم دریا بی قرار است
تو تا آن لحظه ای که می درخشی
تمام سرزمین دل بهار ست
سحر وقتی که می خواهد بیاید
ترا باید از آن بالا ببیند
و باید از گلستان نگاهت
فقط یک شاخه نیلوفر بچیند
سحر قدر ترا می داند و بس
تو یعنی زیر باران تازه گشتن
و یا به احترام یک شقایق
ز مرز آسمان ها هم گذشتن
تواضع یعنی از روی متانت
برای دیدنت دیوانه بودن
و تو یعنی دل صد نسترن را
ز شهر سرخ تنهایی ربودن
دلت تفسیر خوبی های ابی ست
و قلبت قصه ایثار شبنم
نگاهت آسمان آبی و صاف
که می شوید ز چشم عنچه ها غم
نگاهت تا افق بی کینه و پاک
و چشمان تو دو ماه نجیب است
فضای گرم دستان تو ای عشق
پناه نسترن های غریب است
تو یعنی یک نگاه مهربان را
میان یاسها قسمت نمودن
و شاید تو سر آغاز نگاهی
نخستین واژه باغ سرودن
تو یعنی مرهم زخم پرستو
تو یعنی راز درمان شکستن
تو یعنی تا سحر در انتظار
عبور قاصدی زیبا نشستن
تو یعنی نرگس باغ تجسم
تو یعنی یک جهان بالا تر از نور
تو یعنی یک فرشته مثل مهتاب
که با لبخند می اید از آن دور
سپردم به تو دریای دلم را
تو ای افسانه ایثار خورشید
دلم از روی عشقی آسمانی
وجودش را به چشمان تو بخشید
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مجموعه اشعار ماجرای یک عشق
شعر یعنی با افق یک دل شدن
یا لباسی از شقایق دختن
شعر یعنی با وجود خستگی
بر سر پروانه دل سوختن
شعر یعنی سری از اسرار عشق
شعر یعنی یک ستاره داشتن
شعر یعنی یک نگاه خسته را
از کویر گونه ای برداشتن
شعر یعنی داستانی نا تمام
شعر یعنی جاده ای بی انتها
شعر یعنی گفتن از احساس موج
در کنار حسرت پروانه ها
شعر یعنی آه سرخ لاله ها
شعر یعنی حرف پنهان در نگاه
شعر یعنی ترجمان یک نفس
عمق سایه روشن دشت پگاه
شعر یعنی یک زلال بی دریغ
شعر یعنی راز قلب یک صدف
شعر یعنی درد دلهای نسیم
حرفی از تنهایی سبز علف
شعر یعنی تاب خوردن روی موج
در کنار برکه ساحل ساختن
شعر یعنی هدیه اس از آسمان
بهر یاسی بی نوا انداختن
شعر یعنی فصلی از سال نگاه
شعر یعنی عاشقانه زیستن
شعر یعنی پولکی از عشق را
روی دامان کویری ریختن
شعر یعنی حس یک پرواز محض
در میان آسمان پیدا شدن
شعر یعنی در حصار زندگی
غرث در گلواژه رویا شدن
شعر یعنی قصه یک آرزو
شعر یعنی ابتدای یک غروب
شعر یعنی تکه ای از آسمان
شعر یعنی وصف یک انسان خوب
شعر یعنی قلعه ای از جنس عشق
کم کنم از واژه و حرف و سخن
شعر یعنی حرف قلبی سرخ و پاک
نه عبوری ساده چون اشعار من
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مجموعه اشعار ماجرای یک عشق