درد عشق امیر یوسف

غوغای عشق در دفتر عشق امیر یوسف

درد عشق امیر یوسف

غوغای عشق در دفتر عشق امیر یوسف

رهگذر بی وفا

خواستم همسفر قلبم باشی نه یک رهگذر بی وفا!
پیش خود می گفتم تویی نیمه گمشده من
اما بعد فهمیدم که هم تو را گم کرده ام هم نیمه ی دیگر خودم
خواستم خزان زندگی ام را بهاری کنی
بهار نیامد و همیشه زندگی ام رنگ پریشانی داشت
به ظاهر قلبت عاشق بود و مهربان
اما انگار درونت حال و هوای پشیمانی داشت
خواستم همیشگی باشی
اما دل کندی از من خسته و تنها!
بدجور شکستی قلبم را
من که به هوای قلب با وفایت آمده بودم
بدجور گرفتی حالم را
اگر باشی یا نباشی فرقی ندارد برایم
حالا که نیستی ، میبینم چقدر فرق دارد بود و نبودت
روزهای با تو بودن گذشت و رفت
هر چه بینمان بود تمام شد و رفت
عشقت را به خاک سپردم و قلبت را فراموش
اما هنوز آتش غم رفتنت در دلم نشده خاموش!
بینمان هر چه بود تمام شد
آرزوهایی که با تو داشتم همه نقش بر آب شد
این خاطره های با تو بودن بود که در دلم ماندگار شد
ماندگار شد و دلم را سوزاند
کاش هیچ یادگاری از تو در دلم نمی ماند
خواستم همسفر قلبم باشی نه یک رهگذر بی وفا
من چقدر ساده بودم که قلبم را به تو سپردم بی هوا!
ماندنی نبودی ،تو سهم من نبودی
رهگذری بودی که سری به قلب ما زدی ،آن راشکستی و رفتی...

همسفر عاشق

منی که همیشه به یاد توام
منی که همیشه به عشق تو   
دلم به آرزوهایم خوش است
اینک دلم به این خوش است که تو هستی
و خوشبختی در گرو با تو بودن است
همیشه این برای من با ارزش بوده که تو با همه فرق داری
همیشه این برایم مهم  بوده که تو، مثل ومانندی نداری!
دلت پاک و مهربان است
تو عاشقی، عشق مانند مرواریدی در قلبت پنهان است!
از آن لحظه که خیره شده بودم به چشمانت
تا این لحظه دنیا برایم رنگ دیگری دارد
دنیا زیبا شده به زیبایی چشمانت ، هوا چه دلنشین شده
این است همان هوای در کنار تو بودن
حال و هوای تو در همه لحظه هایم درگیر است
دلتنگی و بی قرارهای من در همین است
که دلم هوای تو را میکند
که لحظه به لحظه آغوشم،هوس آغوش گرم تو را میکند
وجود مهربان تو و قلب پاک تو را تا همیشه میخواهم
به عشق پاکمان قسم که تا ابد با تو میمانم
منی که فرشته ای مهربان مانند تو را دارم
چگونه میتوانم به تو بی وفایی کنم
نه دیگر نمیگذرم از عشق پاک و بی همتای تو
میدانم که اگر تا آخر زندگی ام نیز بگردم در این دنیا
نمی یابم دیگر مانند تو!
ای همنفسم تا لحظه ای که هستم با تو
نفس میکشم و ما با هم عاشقانه زندگی میکنیم 

روزت مبارک مادرم

جوانی هایت را ... با بچگی هایم پیر کردم ... به موی سپیدت مرا ببخش... مادر ، ای تمام هستی من ، روزت مبارک ...

عشق نافرجام

http://s1.picofile.com/file/6694252512/amiryousof9.jpg

همیشه صدایی بود که مرا آرام میکرد
همیشه دستهایی بود  که دستهای سردم را گرم میکرد

همیشه قلبی بود که مرا امیدوارم میکرد
همیشه چشمهایی بود که عاشقانه مرا نگاه میکرد
همیشه کسی بود که در کنارم قدم میزد
همیشه احساسی بود که مرا درک میکرد
حالا من مانده ام و یک دنیای پوچ
نه صداییست که مرا آرام کند
و نه طبیبیست که مرا درمان کند
همیشه دلتنگی بود و انتظار
همیشه لبخند بود و به ظاهر یک عاشق ماندگار
امروز دیگر مثل همیشه نیست
حس و حال من مثل گذشته نیست
امروز دیگر مثل همیشه نیست
من هم طاقتی دارم ، صبرم تمام شدنیست
شاید اگر مثل همیشه فکر کنم
هیچگاه نخواهم توانست فراموشت کنم
همیشه جایی بود که با دیدنش یاد تو در خاطرم زنده میشد
همیشه آهنگی بود که با شنیدنش حرفهایت در ذهنم تکرار میشد
آن لحظه ها همیشگی نبود ، عشق تو در قلبم ماندنی نبود
بودنت در کنارم تکرار نشدنی بود!
آری عشق های این زمانه همین است ، زود می آید و زود میگذرد...
تا عشق تو آمد در قلبم، تو رفتی
تا آمدم بگویم نرو ،رفته بودی
تا خواستم فراموشت کنم خودم را فراموش کردم
همیشه کسی بود که به درد دلهایم گوش میکرد
همیشه کسی بود که اشکهایم را از گونه هایم پاک میکرد
اینک من مانده ام و تنهایی ، ای یار بی وفای من کجایی ؟
یادی از من نمیکنی ، بی وفاتر از بی وفایی ، بی احساستر از تنهایی
دیگر نمیخواهم همیشه مثل گذشته باشم ، میخواهم آزاد باشم
میخواهم دائما پیش خودم بگویم که تا به حال کسی مثل تو را در قلبم نداشتم!

آموخته ام

 http://s1.picofile.com/file/6690405430/amiryousof8.jpg

آموخته ام که..
با پول می شود خانه خرید ولی آشیانه نه
رختخواب خرید ولی خواب نه
ساعت خرید ولی زمان نه
می توان مقام خرید ولی احترام نه
می توان کتاب خرید ولی دانش نه
دارو خرید ولی سلامتی نه
خانه خرید ولی زندگی نه و بالاخره
می توان قلب خرید، ولی عشق را نه
آموخته ام که...
تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند کسی است که به من می گوید:
تو مرا شاد کردی   آموخته ام ...
که مهربان بودن، بسیار مهم تر از درست بودن است
آموخته ام ...
که هرگز نباید به هدیه ای از طرف کودکی، نه گفت
آموخته ام ...
که همیشه برای کسی که به هیچ عنوان قادر به کمک کردنش نیستم دعا کنم
آموخته ام ...
که مهم نیست که زندگی تا چه حد از شما جدی بودن را انتظار دارد
همه ما احتیاج به دوستی داریم که لحظه ای با وی به دور از جدی بودن باشیم
آموخته ام ...
که گاهی تمام چیزهایی که یک نفر می خواهد
فقط دستی است برای      گرفتن دست او
و قلبی است برای فهمیدن وی
آموخته ام ...
که راه رفتن کنار پدرم در یک شب تابستانی در کودکی
شگفت انگیزترین چیز در بزرگسالی است
آموخته ام ...
که زندگی مثل یک دستمال لوله ای است
هر چه به انتهایش نزدیکتر می شویم سریعتر حرکت می کند
آموخته ام ... که پول شخصیت نمی خرد

خدایا کفر نمی گویم

http://s1.picofile.com/file/6672713278/amiryousof6.jpg


خدایا کفر نمی گویم" پریشانم "
چه می خواهی تو از جانم ؟
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی
خداوندا !
اگر روزی زعرش خود به زیرآیی لباس فقرپوشی
غرورت را برای تکه نانی به زیرپای نامردان بیندازی
زمین و آسمان را کفر می گویی
خداوندا اگر روزی بشر گردی زحال بندگانت با خبر گردی
پشیمان میشوی از قصه ی خلقت
از این بودن از این بدعت
خداوند...ا تو مسئولی
خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است
چه رنجی میکشد آنکس که انسان است