مال منی، نفسهای منی، عشق منی تو
زندگی با تو آرام آرام است، آرامش لحظه های منی تو
چقدر این دنیا زیباست ، زیبایی دنیای منی تو
میدرخشد خورشید در قلب آسمان آبی ، نورانی ترین صحنه ی زندگی منی تو
عشق کلامیست جاودانه ، معنای واقعی عشقی تو
این راه بی پایان است ، اول راه من و توییم و آخر راه از عشق هم مردن
میشنوم صدای عشق را از لا به لای نوازش های پر مهر تو
میشنوی صدای محبتم را از سوی بوسه های پر از عشق من
چشمهایم اسیر شده به چشمهایت
قلبم گرفتار شده در گرمای آغوش مهربانت
دلبستن من یک سو، دوست داشتن تو سویی دیگر
عاشق شدنت یک سو ، مجنون شدنم سویی دیگر
من و تو با هم ، دنیایی دیگر ، رویاهای ما
عاشقانه ترین رویاییست در دنیای ما که هیچگاه نمیمیرد
به حال و هوای تو آمدم در دنیای عاشقی، در همان هوا
حس کردم در حال خودم نیستم ، در برابر تو مات و مبهوت ایستاده ام
انگار مست مست بودم ، مست شراب چشمهای تو
این آخرین لحظه ای نبود که از حال رفتم در حال و هوای دیدن چهره ی ماه تو
باز هم از حال رفتم ، من که اسیر تو بوده ام از آغاز
باز هم در همان گرفتاری و اسارت ، اسیرت شدم
دیوانه تر از آن مجنون قصه ها شدم
مال منی ، نفسهای منی ، زندگی منی تو
قلب بی ارزشم را با احترام فدا میکنم در راه عشق تو
(باز هم جا داره از مهدی لقمانی دوست عزیزم تشکر کنم )
یک لحظه خودم را در کوچه ای پاییز زده دیدم
یک عمر عاشق پاییز شدم
فصل طلایی من ، زیباترین فصل سال در برابر چشمهای من
در این کوچه باغ پاییزی ،اگر بی احساس هم باشی
این فصل رویایی تو را به اوج احساس خواهد برد
حالا من هستم و قلب پر احساسم و یک دنیا برگهای طلایی
از آسمان می بارد برگ ، بر روی زمین ریخته یک دریای برگ
دنیا میدرخشد در پادشاه فصلهای سال
آسمان طلایی است ، وای که غروب پاییز چه رویای زیباییست
خورشید میدرخشد در لا به لای برگهای طلایی و میدرخشند
درختان مثل جواهری در قلب پاییزی دنیا
دلم میخواهد غرق شوم در دریای برگهایی که بر روی زمین ریخته
در زیر این دریا ، به خواب میروم مثل یک رویا
خواب پاییزی من ،صدای خش خش برگها، چه عاشقانه است
درد دل برگهای خشکیده با هم
دلم میخواهد این کوچه باغ پاییز زده که در آن قدم گذاشته ام بی پایان باشد
آنگاه که قرار است به پایان آن برسم از دنیا وداع گفته باشم ، تا تنها پاییز را ببینم
دیگر نمیخواهم رهگذری را ببینم که بر روی برگها پا میگذارد و قدر پاییز را نمیداند
ببین که پاییز چه فصل زیباییست
کشیدن تصویر پاییز حتی در توان یک نقاش ماهر هم نیست
با تشکر از دوست عزیزم مهدی لقمانی در دفتر عشق
روزی شخصی در حال نماز خواندن در راهی بود و مجنون بدون این که متوجه شود از بین او سجاده اش عبور کرد مرد نمازش را قطع کرد و داد زد هی چرا بین من و خدایم فاصله انداختی مجنون به خود آمد و گفت من که عاشق لیلی هستم تورا ندیدم تو که عاشق خدای لیلی هستی چگونه مرا دیدی
چند وقت پیش بود که در لا به لای متنهام این متن رو دیدم که قبلا نوشته بودم اما هنوز توی دفتر عشق نذاشتم. تصمیم گرفتم این متنو بذارم توی صفحه ای دیگر از دفتر عشقم تا شما عزیزان هم بخونید.
به خاطر تو بود ترک آن اتاق سوت و کور
به خاطر تو بود که رفتند غم و غصه هایی که در دلم بود
زندگی من ، سرد و بی روح بود ، دستانم مثل یخ ،مثل یخ بود
به خاطر تو بود که شب نشین شدم
هر شب خیره به آسمان پر ستاره شدم
عادت کرده ام به شنیدن صدایت
خاطره ی روز اول دیدار هنوز نرفته از یادم
با یاد تو ، با لحظه ای اندیشیدن به چشمان ناز تو
حال من در هوای آمدنت درگیر شد
به خاطر تو بود از یاد بردن آن گذشته های دلگیر
به خاطر تو قدم گذاشتم در یک راه نفسگیر
دل به دریا زدم و بی خیال زندگی ، آمدم و رسیدم به تو
با تو یکی شدم ، با تو ،با این دنیای عاشقی همنشین شدم
همنشینی با تو آرزوهای مرا رویایی کرد
شبهای مرا مهتابی کرد
به خاطر تو بود که شبهایم نیز با خورشید آشتی کرد...
به یاد تو ، همیشه و همه جا
هنوز جز تو چیزی را نخواسته ام از خدا
به خاطر تو بود که بی خبر شدم از دنیا
چون تو دنیای من شدی ، از لحظه ای که آمدی تو فکر و ذکر من شدی
من که جز تو به هیچ چیز فکر نمیکنم
به خاطر تو بود که با مجنونی مثل من روبرو شدی
به خاطر تو بود که خاطر تو را در قلبم حک کردم
وقتی که آمدی همه کس را به خاطر تو ترک کردم!
تو هستی ، تو در قلب منی
و همچنان قلبم می تپد
تو مال منی ، همه ی هستی منی
و همچنان بودنت به من امید میدهد
روزهای پر از دلواپسی
چرا نمیگذرد این لحظه های دلتنگی
تو هستی ، تو مال منی
و همچنان لحظه ها که میگذرد بیشتر به تو دل میبندم
میترسم !
کاری کن که آرام بگیرم ، محبتی کن تا از درد عشق نمیرم
لحظه های عاشقی
نه انگار نمیخواهد بگذرد روزهای انتظار
باید همیشه همین باشم ، یک عاشق بی قرار
انتظار و بی قراری نیز با تو شیرین است
کار هر روز و هر شب من همین است
باور کن ،عشق من ، عاشقانه ترین عشق روی زمین است
فردای من با تو طلوع یک روز دلنشین است
طلوع قلب بی غروب من، با تو
این برایم رویا شده که روزی ببینم خودم را در آغوش تو
نه انگار نمیخواهد بگذرد لحظه های دلتنگی
آرام کن دلم را ، ای تو که در دلم نشستی
تو که میدانی تمام وجودم هستی
این شعر را برای تو نوشتم تا بخوانی و بدانی همه ی زندگی ام هستی
نه قافیه دارد ، نه ردیف ، نه آهنگ دارد نه طنین
اینها همه حرف دلم بود ، همین!