درد عشق امیر یوسف

غوغای عشق در دفتر عشق امیر یوسف

درد عشق امیر یوسف

غوغای عشق در دفتر عشق امیر یوسف

رویای بودنت

 

 
نمیخواهم به نبودنت فکر کنم 

از آن روز که آمدی همیشه قلبم برای با تو بودن میتپیده

نمیخواهم به لحظه ی رفتنت فکر کنم 

اینک که با تو هستم ، نمیخواهم روزی بیاید که ببینم بی تو هستم 

تو در کنارم نیستی و من در گوشه ای مثل یک برگ خشکیده 

افتاده ام و بی جان هستم 

میترسم از کلمه بی وفایی ، وای به آن روزی که بی وفایی ببینم 

میترسم از جدایی ، وای به آن روزی که تو را از قلب خویش جدا ببینم 

نمیتوانم در خیالم ، روزی را ببینم که تو نیستی 

من در کوچه ها آواره و سرگردان باشم 

و هر کسی مرا ببیند از  من بپرسد در جستجوی کیستی؟ 

نمیخواهم به نبودنت فکر کنم 

زیرا فکر نبودنت حتی با وجود بودنت مرا میرنجاند! 

وای به آن روزی که من در رویای شیرین با تو بودن باشم 

چشمانم را باز کنم و ببینم که بی تو هستم 

چه سرد میشود زندگی آنگاه که میبینم در غم نبودنت نشسته ام 

اینکه هر روز صدایت را بشنوم عادت نیست ، نیاز قلب عاشقم است 

دیدنت عادت نیست ، نفسی دوباره برای زنده ماندنم است 

تا تو هستی ، زندگی آرام است ، قلبم در انتظار لحظه باریدن باران است 

که با تو در زیر بارانی که همیشه باریدنش برایم آرزوست قدم بزنم 

تا باران بشوید ترس را از وجود من 

تا باران عاشقانه تر کن این لحظه ی عاشقانه ی من 

میخواهم همیشه به بودنت فکر کنم ، میخواهم همیشه با این رویا زندگی کنم 

میخواهم همیشه لحظه های زندگی را با خیال تو سر کنم...

بی خیالت نمیشوم

 

هر چه تو را نگاه میکنم سیر نمیشوم 

با داشتن تو ، حتی با غصه های بازی این زمانه پیر نمیشوم 

تو به من محبت برسان ، من با بی محبتی هیچکس دلگیر نمیشوم 

تو تنها در قلب من باش ، در این راه نفسگیر زندگی ، همنفسم باش  

قلبم با قلب هیچ غریبه ای درگیر نمیشود

اسیری بودم در قفس تنهایی

حالا گرفتارم در قلب تو 

مطمئن باش با هیچ کلیدی  آزاد میشوم 

اشکم را در نیار ، نا امیدی را به قلبم نرسان 

من با هیچ حادثه ای پشیمان نمیشوم 

هر چه از نبودن بگویی ، من از بودن می گویم 

هر چه از فاصله بگویی ، من از در کنار تو بودن میگویم 

هر چه از من نفرت داشته باشی ، من از عشق تو میگویم 

هیچگاه از عاشق بودن خسته نمیشوم 

در خلوت عاشقانه ی من ، تو در رویاهای منی 

ببین که با تو چه رویاهایی در سر دارم 

عزیزم هیچگاه از این خیالات دلزده نمیشوم 

روزی در خیال عشق تو بودم 

تا تو را به دست نیاوردم بی خیال نشدم 

با همان خیال خوش ، عاشقت شدم 

با همان خیال ، همان آرزوی محال 

در دریای بی کران عشقت غرق شدم 

هر چه تو را نگاه میکنم سیر نمیشوم 

ای سرنوشت هر چه میخواهی با دلم بازی کن 

من هیچگاه بازنده نمیشوم !

صدای گریه

صدای گریه می آید 

صدای ناله ی دلی آشفته می آید 

صدای تپشهای یک قلب عاشق می آید 

صدای درد دل های دلی می آید که بدجور گرفتار است 

در قلبم دارم عشق تو را ، باور نمیکنم شکسته ام قلب مهربان تو را 

ببخش این قلب ساده ی مرا ، خیلی دوستت دارم 

 این را باور کن ای عشق بی همتا 

صدای گریه می آید ، یا چشمانم بهانه میگیرد ،  

یا دلم در این لحظه تو را میخواهد 

کاش اینک در کنارم بودی ، اشکهایم را میدیدی ، 

 و صدای درد دلم را میشنیدی 

که میخواهد همیشه با تو باشد ، 

 به عشق تو به خوشبختی امیدوارم باشد 

اعتراف میکنم تا به حال عشقی پاک مانند تو را ندیده ام 

من لیاقت قلب پاک و مهربان تو را ندارم ،  

تا به حال قلبم را اینگونه پشیمان ندیده ام 

پشیمانم از اینکه قلبت را شکسته ام ، 

تو نمیدانی احساساتم را جز تو به کسی ابراز نکرده ام ، 

تو نمیدانی شبی نیامده که با چشمهای خیس نخوابیده ام ، 

یا نیامده شبی که برای رسیدن به تو با خدا راز و نیاز نکرده ام 

صدای گریه می آید ، وقتی فکر میکنم به فردای بی تو بودن ،  

آرزو می کنم کاش هیچگاه در این دنیا نبودم 

وقتی فکر میکنم تو را ندارم ، میدانم باور نمیکنی ، 

اما حس میکنم قلبی در سینه ندارم.  

صدای ناله می آید ، صدای ناله ی یک دل عاشق می آید 

کسی که باور نمیکند عشق مرا ، تو باور کن این دل عاشق مرا 

باور کن که بی تو ، با تابوت میبرند قلب مرا... 

بدجور عاشقتم

تو آنقدر مهربانی که مهربانتر از تو ندیده ام 

طعم شیرین عشق را تنها با تو چشیده ام 

از آن لحظه که تو آمدی تنها این را از قلبم شنیده ام  

دوستت دارم 

نقاشی خودم را در کنار تو بر روی دیوار اتاقم کشیده ام 

همه می گویند تو دیوانه ای  

نمیدانند برای داشتن تو چه سختی ها کشیده ام 

تو باور کن که من برای داشتن عشق پاکی   

مثل تو لحظه ها را با خدای خویش بوده ام ، 

تا تو را به من بدهد که اینگونه عاشقت شوم ،   

اینگونه اسیر آن دل مهربانت شوم 

و آنقدر خوبی ، که بهتر از تو ندیده ام ، ای باوفا ، وفادارتر از تو ندیده ام 

ای سرچشمه ی روشنی ها ، دستم را بگیر تا حس کنم که تو را دارم 

تا باور کنم که عشقی ماندگار مثل تو را دارم 

من که جز تو کسی را ندارم ، قلبم ، احساسم ،   

وجودم مال تو است ، این حرف آخر من است ، 
همیشه با تو بودن را میخواهم . 

نه! یک لحظه نیز فکر نمیکنم که تو نیستی ،   

من تنها هستم و تو در کنارم نیستی ،   

نه ! نمیخواهم حتی یک لحظه نیز ، به آن لحظه ی تلخ بیاندیشم. 

ببین که قلبم از آن روز که تو آمدی ، چه حالی دارد ،   

تو که در قلب منی ببین چه هوایی دارد ،  

به چشمانم نگاه کن و ببین چه دنیایی دارد ،   

بیا در آغوشم و حس کن که وجودم چه التهابی دارد 

قلبم چه تپشی دارد ، وای که خودم نیز نمیدانم چه حالی دارم 

میدانم تو نیز حال مرا داری ،   

اما هنوز هم باور نداری که چه جایگاهی در قلبم داری
تو که در قلب منی ، میفهمی که چرا اینگونه قلبم میتپد 

چون بدجور عاشقتم...

تو را که دارم...

تو را که دارم دنیا مال من است

دیگر آرزویی ندارم ، همان یک آرزوی من ، همیشه با تو بودن است

صدای تپشهای قلبم

هنوز باور ندارم که عاشقم

هنوز باور ندارم که بدون تو هیچم

اگر تو نباشی ...

آری عزیزم ... میمیرم

تو را که دارم ، عشق را با تمام وجود حس میکنم

لطافت عشق را لمس میکنم ، 

برای چند لحظه نفس را در سینه حبس میکنم

و یک نفس فریاد میزنم عشق من دوستت دارم

نمیدانم باور کرده ای که تنها تو را دارم

باز هم میگویم عزیزم ، تو آنقدر خوبی که من لیاقت تو را ندارم

درهای قلبم را بر روی همه بسته ام

هنوز در شور و شوق این عشق به حقیقت پیوسته ام

وقتی که فکر میکنم که با توام

نه معنی تنهایی را میدانم و نه حس میکنم که خسته ام

اینک که دارم برایت از احساسم نسبت به تو مینویسم

میدانم لحظه ای که آن را برایت میخوانم تو با شنیدن این احساس اشک میریزی

پس همین حالا خواهش قلبم را بپذیر و اشک نریز ،

اینها همه حرف دلم بود عزیز

من که گفتم اشک نریز ، پس چرا اینک چشمهایت شده خیس؟

قطره های اشکت بر روی قلبم ریخته

قلبم با تمام وجود طعم شیرین عشق را با تو چشیده

نمیدانی چقدر خاطر تو برایم عزیزه

تا به حال یار وفاداری را مانند تو ندیده

تو را که دارم دنیا مال من است،

دیگر آرزویی ندارم چون همان یک آرزویم که تو بودی به حقیقت پیوسته است!

ما ، مثل عشق

مثل من تنها بودی

مثل من همسفر غمها بودی

مثل من در انتظار یاری با وفا بودی

در آرزوی داشتن عشقی بی ریا بودی

حالا دیگر من تنها نیستم و تو همان یار باوفای منی

تو نیز دیگر تنها نیستی و تمام هستی منی

حالا دیگر من عاشق زندگی ام چون تو زندگی منی

حالا تو نیز مثل من عاشق طلوع فردایی

شب را با آرامش میخوابی چون مثل من عاشق فردایی

عاشق فردا هستم چون تو را دارم ، به انتظار غروب نشسته ام

چون یاد تو را در دل دارم

غروب، همیشه یادی از تو است ، طلوع، آغاز یک روز عاشقانه ی من است

اگر زنده ام به خاطر تو است ، نفس کشیدنم، به عشق بودن تو است!

میدانم تو نیز مثل من عاشق نفس کشیدنی

در لحظه های دلتنگی ، عاشق اشک ریختنی

مثل تو ، همصدا با عشق هستم

تو که میدانی من تنها، عاشق تو هستم

چون روزی مثل تو بوده ام ، روزی در آرزوی داشتن تو بوده ام

حالا تو را دارم ، انگار که دنیا را دارم

میدانم تو نیز مثل من روزی آرزوی داشتن دنیا را داشتی

حالا تو زندگی منی و من دنیای تو

تمام احساسات عاشقانه ی من تقدیم به تو

مثل من تنها بودی ، مثل من در پی یک یار با وفا بودی

مثل تو تنها بودم ، حالا تو را دارم ، من که دیگر هیچ آرزویی ندارم

حالا تو نیز مثل منی ، اینطور نیست؟