نفس میدهی به من ای هم نفسم
با آن احساس زیبایت جان میدهی به من ، عشق من
چه روزهای آرامی دارم با تو ، چه زیبا میشود این زندگی با تو
کاش زودتر تو را میدیدم ، کاش زودتر با قلب مهربانت آشنا میشدم
تو چه کردی با دلم ، دلم بدجور عاشقت شده
تو چه هستی عشق من ، مرا دیوانه ی خودت کردی
از چشمانت بنویسم یا از قلب مهربانت
از احساست بنویسم یا از صدای دلنشینت
نه دیگر، من کم آورده ام ، تو بگو از آن حرفهای عاشقانه ات
چرا به من خیره شده ای ، چرا سکوت کرده ای و حرفی نمیزنی
مگر تا به حال کسی مثل من دیوانه ات نشده
مگر تا به حال کسی اینگونه عاشقت نشده
به تو حق میدهم ، حال خودم را که میبینم ،
باور نمیکنم که اینگونه اسیرم
جرعه ای از آب چشمه ی زلال دلت را نوشیدم
همانجا ، در کنار همان چشمه ی زلال غرق شدم
در احساسات یک عشق ماندگار
اینگونه مرا نگاه نکن ، فکر کرده ای که از نگاهت خسته میشوم ،
نه عزیزم بیشتر از اینکه هستم عاشقت میشوم
پس آنقدر نگاهم کن ، تا دیوانه شوم ،
باز هم نگاهم کن تا از حال بروم و فدای عشقت شوم...
تو که میخواستی امروز بروی
پس چرا دیروز با من عهد بستی
تو که میخواستی امروز مرا تنها بگذاری
پس چرا دیروز مرا عاشق خودت کردی
به یادت است حرفهای روز اول آشنایی را
به یادت است قول و قرارهای آن روز بارانی را
به یادت است فریاد دوستت دارم را
به یادت است از اول کوچه دویدن، به شوق در آغوش کشیدن من را
میگفتی میخواهم دنیا نباشد اما مرا داشته باشی
یک لحظه نیز نیامده که بدون من نفس کشیده باشی
حالا من هستم و نگاهی خسته ،
به چه کسی بگویم دردهای این دل شکسته
من که مانده ام در پشت درهای بسته ، تو کجایی ،
دلت با دلی دیگر در کنار ساحل عشق نشسته
روزهای تکراری ، گذشت آن لحظه های بیقراری
گذشت آن شبهای پر از گریه و زاری
کمی دلم آرامتر شده
فراموشت نکرده ام ، مدتی قلبم از غمها رها شده
شب های تیره و تار من
مدتی بیش نیست که میگذرد از آن روز پر از غم
به یاد می آورم حرفهایت را
باز هم گذشته ها میسوزاند این دل تنهایم را
از آن روز تا به امروز تنهای تنها مانده ام
دل به هیچکس ندادم و هنوز با غصه ها مانده ام
نمیتوانم فراموشت کنم ، محال است روزی بیاید که یادت نکنم
یا با دیدن عکسهایت گریه نکنم
نمیتوانم فراموشت کنم.... نمیتوانم فراموشت کنم
بگذار از اینکه با توام آرام باشم
جدا از غم و غصه های روزگار باشم
سرپناهی باش برای عشقم
مرحمی باش برای دردم
بگذار از اینکه با توام صبور باشم
در خزان سرد زندگی در انتظارت باشم
تو از دور دستها بیایی و من نظاره گرت باشم
طلوعی باش در شبهای تارم ،تا این دلتنگی و انتظار غروب کند
عزیزم بگذار از اینکه عاشق تو ام لحظه های خوشی را با تو داشته باشم
نه قلبی شکسته به جا بماند و نه اشکی از چشمی سرازیر شود
بگذار قلبی داشته باشم عاشقترین ، عشق ما بهترین عشق روی زمین
من دلخوشم به همین
بگذار از اینکه با توام آرام باشم ، جدا از دردهای این دنیا باشم
وفادار باش به من تا وفادار بمانم به عشق
راز خوشبختی در قلب ماست ای همسفر عشق
در گذر از کوچه تنهایی ، خاطرات گذشته دوباره زنده شدند!
خاطراتی به رنگ غم ، غصه هایی که رها نمیشوند از من!
نقش برگهای خزان بر روی دلی با حال و هوای دلگیر!
دلتنگ بارانم ، چگونه اشک بریزم ، در جستجوی یک سرپناهم!
تا به امروز سرپناه من همان تنهایی دیروز ،
تا به حال ندیده ام یاری بهتر از آن غم بیمار!
آیا کسی فهمید که چرا دلگیرم ؟
آیا کسی میداند که اگر اینگونه بمانم میمیرم؟
غم این دل خسته را چه کسی میداند ،
درد این دلشکسته را چه کسی میداند! او که میداند درد مرا ،
به دنبال دوای درد خودش میگردد ، او که نمیداند حال مرا ،
نمیداند سرگذشت سیاه مرا! در گذر از کوچه تنهایی ،
در کوچه ای که نیست حتی یک آشنایی،
نشسته ام در گوشه ای و دلم را آرام میکنم! مینشینم به انتظار ،
میمانم در حسرت یار ، فریاد میزنم که اینجا نیست یک دلدار؟
فریاد بر آمد آنکه در جستجوی کسی نگرد ، اینجا یاری نیست ،
همه هستند در خواب! من نیز مثل توام ، آنقدر بی وفایی دیده ام ،
که من نیز مثل تو یک آواره تنهایم!
آرام باش ای دل شکسته خورده ام ، می دانم که غم بزرگی داری
و این روزها حوصله ما را نداری ! می دانم که در غم از دست دادن
عشق به عزا نشسته ای !
آرام باش که زندگی ارزش اینهمه غم و غصه را ندارد!
می دانم که از درد تنهایی نایی نداری و دیگر غروری نیز درونت نمان
ده بی خیال باش و مثل او هیچ غمی نداشته باش !
ای دل بی طاقتم او رفت و دیگر نیز برنمیگردد ، منتظرش نباش !
این لحظات زیبای زندگی را به انتظار اینکه روزی دوباره بیاید هدر نده!
او دیگر عاشق تو نیست و دلش با تو نیست!
او که رفت دیگر نمی آید ، اگر عاشق بود هیچگاه نمی رفت!
می دانم که هنوز هم عاشقی ، و هنوز هم منتظر آمدن او هستی ،
اما از من به تو نصیحت بی خیال آن بی وفا شو!
ای دل ساده ام تو با این شکستگی مرا نیز شکسته ای و خسته ام کردی!
ای دل بی گناهم ، هنوز هم یک عالمه خریدار داری ،
و هنوز هم هستند آنهایی که آرزو دارند مال آنها باشی!
برو اسیر قلبی شو که لایق تو باشد ، اسیر کسی شو
که واقعا عاشق باشد و حرفهایش از ته دل باشد!
ای دل بی گناهم او دیگر مال تو نیست و یک ذره نیز دوستت ندارد!
بی خیال آن بی وفا و سنگدل شو ! اگر دوستت داشت هیچگاه رهایت نمیکرد!
اگر عاشقت بود بعد از رفتنش در نامه هایش بر عشق لعنت نمیگفت
و وجود عشق را انکار نمیکرد!
آرام باش ای دل شکسته خورده ام!
هنوز راه زیادی تا پایان زندگی مانده ،
و هنوز هم هستند کسانی که لایق تو باشند !
آن سنگدل که با تو بی وفایی کرد را رها کن ،
بگذار یک ذره غرور نیز در دلت بماند،
خودت را در مقابل او که لایق تو نیست کوچک نکن!
بس است هر چه التماس کردی و به
خاکش افتادی ، بس است هر چه برایش اشک ریختی !
او رفت و دیگر نیز نمی آید!
بگذار برود ، می دانم روزی میرسد که قدر آن لحظات
ی که با تو بود را بداند و روزی صد بار بر خودش لعنت بفرستد
که چرا رهایت کرد!
ای دل شکسته خورده ام ، آرام باش زیرا تو هنوز یک عالمه خریدار داری!
منتظرش نباش! او که رفت دیگر نمی آید.....
هنوزم در پی اونم که می شه عاشقش باشم
مثل دریای من باشه منم چون قایقش باشم
هنوزم در پی اونم که عمری مرحمم باشه
شریک خنده و شادی رفیق ماتمم باشه
هنوزم در پی اونم که عشقش سادگی باشه
نگاه های پراز مهرش پناه خستگیم باشه
میگن جوینده یابنده است ولی پاهای من خسته است
من حتی با همین پاها میرم تا حدی که جان است.
هنوزم در پی اونم که اشکامو روی گونم
با اون دستای پر مهرش کنه پاکو بگه جونم نکن گریه
منم اینجام بزار دستاتو تو دستام تو احساس
منو می خوای منم ای وای تورو می خوام.
خدایا عشق من پاکه درسته عشقی از خاکه
منم اون عاشق خاکی که از عشق تو دل چاکه.
هنوزم در پی اونم که اشکامو روی گونم
با اون دستای پر مهرش کنه پاکو بگه جونم نکن گریه
منم اینجام بزار دستاتو تو دستام تو احساس
منو می خوای منم ای وای تورو می خوام.