زمانی بود که در دلم نشستی ، با تمام وجود دلم را شکستی
رفتی و آن روزها گذشت ، نه یادی کردی از من ، نه گرفتی سراغی از دل من
یادم می آید لحظه رفتنت گفتی دیگر نه تو نه من!
نمیخواهم بازگردم به گذشته ، باز هم مثل گذشته تکرار میکنم که
گذشته ها گذشته اما شاخه ای که شکسته ، دیگر نشکفته....
دلی که شکسته دیگر به هیچ دلی ننشسته...
چه دلتنگی هایی کشیدم ، چه تلخی هایی چشیدم
هر چه میرفتم ، نمیرسیدم، هر چه نگاه میکردم ، نمیدیدم ...
قلبم به دنبال حس تازه بود ، بی احساسش کردی
و به دنبال آتشی دوباره بود ، خاکسترش کردی و دیگر امیدی درونش نبود...
با آن حالی که داشتم ، اگر در حال خودم نیز نبودم
باز هم میفهمیدم چه دردی در دل دارم...
با آن دل شکسته ، این من از زندگی خسته
در خواب هم قطره های اشک ،بی خیال چشمانم نمیشدند!
شبهایم روز نمیشد، هر کاری میکردم دلم آرام نمیشد
این دل خوش خیال هم بی خیال تو نمیشد!
به این خیال بود که شاید دوباره بیایی ، شاید خبری از آن بگیری...
پیدایت که نکردم هیچ ، خودم را هم گم کردم
بعد از آن خودم را در به در کوه و بیابان کردم...
نمیگویم به تو این رسمش نبود ، شاید رسم تو دلشکستن بود
نمیگویم که چرا رفتی ، شاید رفتنت پایان غم انگیز این قصه بود
نمیگویم که چرا به دروغ گفتی عاشقم هستی
شاید عشق از نگاه تو،به معنای بی وفایی بود!
نمیخواهم به گذشته بازگردم و چشمهایم را تر کنم
زیرا دوباره باید با یادت روزهایم را با غصه سر کنم..
سلام درد تو در منم هست
خوشحال میشم من هم تو وبلاگم یه هم درد داشته باشم
kheili khub bud , halo havaie hameie delshekaste ha hamine!
merci , ziba bud , movafagh bashi
سلام وبلاگ خیلى خوبى دارى داستانات خیلى جالبه
لینک شدى