درد عشق امیر یوسف

غوغای عشق در دفتر عشق امیر یوسف

درد عشق امیر یوسف

غوغای عشق در دفتر عشق امیر یوسف

آواره تنها

 

در گذر از کوچه تنهایی ، خاطرات گذشته دوباره زنده شدند! 

خاطراتی به رنگ غم ، غصه هایی که رها نمیشوند از من! 

نقش برگهای خزان بر روی دلی با حال و هوای دلگیر!  

دلتنگ بارانم ، چگونه اشک بریزم ، در جستجوی یک سرپناهم! 

تا به امروز سرپناه من همان تنهایی دیروز ، 

تا به حال ندیده ام یاری بهتر از آن غم بیمار!  

آیا کسی فهمید که چرا دلگیرم ؟ 

آیا کسی میداند که اگر اینگونه بمانم میمیرم؟  

غم این دل خسته را چه کسی میداند ، 

درد این دلشکسته را چه کسی میداند! او که میداند درد مرا ، 

به دنبال دوای درد خودش میگردد ، او که نمیداند حال مرا ، 

نمیداند سرگذشت سیاه مرا! در گذر از کوچه تنهایی ،   

در کوچه ای که نیست حتی یک آشنایی، 

نشسته ام در گوشه ای و دلم را آرام میکنم! مینشینم به انتظار ، 

میمانم در حسرت یار ، فریاد میزنم که اینجا نیست یک دلدار؟ 

 فریاد بر آمد آنکه در جستجوی کسی نگرد ، اینجا یاری نیست ، 

همه هستند در خواب! من نیز مثل توام ، آنقدر بی وفایی دیده ام ،  

که من نیز مثل تو یک آواره تنهایم!

درد و دل با دلم

آرام باش ای دل شکسته خورده ام ، می دانم که غم بزرگی داری

و این روزها حوصله ما را نداری ! می دانم که در غم از دست دادن

عشق به عزا نشسته ای !

آرام باش که  زندگی ارزش اینهمه غم و غصه را ندارد!

می دانم که از درد تنهایی نایی نداری و دیگر غروری نیز درونت نمان

ده بی خیال باش و مثل او هیچ غمی نداشته باش !

ای دل بی طاقتم او رفت و دیگر نیز برنمیگردد ، منتظرش نباش !

این لحظات زیبای زندگی را به انتظار اینکه روزی دوباره بیاید هدر نده!

او دیگر عاشق تو نیست و دلش با تو نیست!

او که رفت دیگر نمی آید ، اگر عاشق بود هیچگاه نمی رفت!

می دانم که هنوز هم عاشقی ، و هنوز هم منتظر آمدن او هستی ،

اما از من به تو نصیحت بی خیال آن بی وفا شو!

ای دل ساده ام تو با این شکستگی مرا نیز شکسته ای و خسته ام کردی!

ای دل بی گناهم ، هنوز هم یک عالمه خریدار داری ،

و هنوز هم هستند آنهایی که آرزو دارند مال آنها باشی!

برو اسیر قلبی شو که لایق تو باشد ، اسیر کسی شو

که واقعا عاشق باشد و حرفهایش از ته دل باشد!

ای دل بی گناهم او دیگر مال تو نیست و  یک ذره نیز دوستت ندارد!

بی خیال آن بی وفا و سنگدل شو ! اگر دوستت داشت هیچگاه رهایت نمیکرد!

اگر عاشقت بود بعد از رفتنش در نامه هایش بر عشق لعنت نمیگفت

و وجود عشق را انکار نمیکرد!

آرام باش ای دل شکسته خورده ام!

هنوز راه زیادی تا پایان زندگی مانده ،

و هنوز هم هستند کسانی که لایق تو باشند !

آن سنگدل که با تو بی وفایی کرد را رها کن ،

بگذار یک ذره غرور نیز در دلت بماند،

خودت را در مقابل او که لایق تو نیست کوچک نکن!

بس است هر چه التماس کردی و به

  خاکش افتادی ، بس است هر چه برایش اشک ریختی !

او رفت و دیگر نیز نمی آید!  

بگذار برود ، می دانم روزی میرسد که قدر آن لحظات

ی که با تو بود را بداند و روزی صد بار  بر خودش لعنت بفرستد

که چرا رهایت کرد!

ای دل شکسته خورده ام ، آرام باش زیرا تو هنوز یک عالمه خریدار داری!

منتظرش نباش! او که رفت دیگر نمی آید.....

 

هنوزم در پی اونم

هنوزم در پی اونم که می شه عاشقش باشم 

 مثل دریای من باشه منم چون قایقش باشم

هنوزم در پی اونم که عمری مرحمم باشه

شریک خنده و شادی رفیق ماتمم باشه

هنوزم در پی اونم که عشقش سادگی باشه 

نگاه های پراز مهرش پناه خستگیم باشه  

میگن جوینده یابنده است ولی پاهای من خسته است 

من حتی با همین پاها میرم تا حدی که جان است.

هنوزم در پی اونم که اشکامو روی گونم 

 با اون دستای پر مهرش کنه پاکو بگه جونم نکن گریه 

 منم اینجام بزار دستاتو تو دستام تو احساس

منو می خوای منم ای وای تورو می خوام.

خدایا عشق من پاکه درسته عشقی از خاکه  

منم اون عاشق خاکی که از عشق تو دل چاکه.

 هنوزم در پی اونم که اشکامو روی گونم  

با اون دستای پر مهرش کنه پاکو بگه جونم نکن گریه 

 منم اینجام بزار دستاتو تو دستام تو احساس

منو می خوای منم ای وای تورو می خوام.

متهم ، ولی بی گناه

 

حالا که به خاطر تو بر روی دلم پا گذاشتم چند لحظه نیز به من نگاه بینداز!

حالا که به خاطر تو از صبح تا شب گریه میکنم ، 

 یک لحظه نیز به حرف دلم گوش کن!

چرا به بیراهه میروی ، دیگر بهانه هایت برایم تکراری شده ،

 بی وفایی کار همیشگی ات شده!

نمیخواهم اینبار نیز من مجرم این قصه ی تلخ باشم، 

نمیخواهم اینبار هم من متهم ردیف اول باشم!

من که گناهی نکردم ای خدا ،  

چرا اینگونه باید در عذاب لحظه های عاشقی باشم!

نه اینبار عاشق شدنم گناه نبود ،  

این احساس پاک قلب بیچاره ی من بود ، 

که تو باور نکردی و قلبم را زیر پاهایت له کردی!

تو باور نکن اما من به اندازه ی تمام بی محبتی هایی 

 که به من کردی دوستت دارم!

تو مرا از خانه قلبت بیرون بینداز ، من در خانه ی قلبت مینشینم ، 

تو به من محبت نرسان ، من در همانجا میمیرم!

به خاطر تو غرورم را شکستم ، حرف دلم را باور نکردم 

 و باز به انتظارت نشستم 

لحظه ای برگرد و ببین که من با التماس در خاکت نیز سجده کردم!

با وجود تمام بی محبتی هایت ،حالا که به خاطر تو همه ی زندگی ام را 

فدایت کردم ،راضی نیستم که تو حتی یک 

 تار مویت را فدای عشق بی پایانم کنی ! 

تو مرا از خانه قلبت بیرون بینداز ، من در خانه ی قلبت مینشینم ، 

تو به من محبت نرسان ، من در همانجا میمیرم!

خیالی نیست

 

عاشق ستاره ام اما هیچگاه به او نمیرسم!

درد دوری ، درد همه عاشقان است ، اما درد من دردی تازه است که بی دواست،

عشق من بی ریاست ، اگرچه همیشه بی صداست ، بشنو صدای گریه هایم را 

که این غمی ناآشناست!

عاشق عشقی هستم که هیچگاه به او نمیرسم ،  میدانم چه لذتی دارد  

در کنار او بودن اما هیچگاه نمیتوانم در کنار او باشم ، برایش از عشق بگویم 

و بی غم باشم!

او در قلب من است ، اما در کنارم نیست ، این خواسته سرنوشت است که 

این عشق پاک ، رویایی بیش نیست!

برای من خیالی بیش نیست که او مال من است ،

اگر از من بپرسند  میگویم او دنیای من است!

کسی نمیداند که در این دل چه میگذرد ، سخت در عذاب است  لحظه هایی 

که بی او نمیگذرد!

تو کجا و من کجا ای عشق بی پایان من ، تو در آن سو هستی و من در گوشه ای

 تاریک ، به تو مینگرم ای سرچشمه روشنیها ، و حسرت عشقی را میخورم 

که هست اما نیست!

عشقی که در قلب من است ولی جرات گفتنش نیست ، 

اما من عاشقت میمانم هیچ خیالی نیست!

چرا مرا تنها گذاشتی؟

 

چشمانم را باز کردم و تو را دیدم ، عاشقت شدم

اما تا یک لحظه چشمهایم را بستم دیگر تو را ندیدم!

دیگر به شکستن عادت کرده ام ، آنقدر سوخته ام که خاکستر شده ام!

آنقدر بی وفایی دیده ام که خودم نیز بی وفا شده ام!

آنقدر اشک ریخته ام که دیگر همه جا را خیس میبینم ،

آنقدر لحظه های زندگی را با غم و غصه سپری کرده ام که برای همیشه 

همنشین غمها شده ام!

نمیدانستم فاصله بین عاشق شدنم و یک لحظه بستن چشمهایم ، جداییست!

نمیدانستم سهم همه ما عاشقان بی وفاییست، پایان این راه یک جاده خاکیست!

کاش هیچگاه تو را نمیدیدم، کاش هیچگاه عهد عشق را با تو نمیبستم!

بشکند قلبم که عاشق شد ، بسوزد احساسم که در راه تو فدا شد....

حال و هوای دلم مثل خزان است ، این حال ، درد همه عاشقان است!

فصل های دلم بی بهار است ، در حسرت شکفتن غنچه محبت نشسته ام ، 

این انتظار بی پایان است!

چشمانم را باز کردم و عاشقت شدم، یک لحظه چشمانم بستم و دیدم تو رفته ای...

مرا تنها گذاشته ای و بار سفر را بسته ای !

تو که عاشقم نبودی ، پس چرا گفتی عاشقی، تو که دوستم نداشتی ،

پس چرا به پای من نشستی، تو که میگفتی همیشه با منی ، 

پس چرا مرا تنها گذاشتی...