درد عشق امیر یوسف

غوغای عشق در دفتر عشق امیر یوسف

درد عشق امیر یوسف

غوغای عشق در دفتر عشق امیر یوسف

گرمای عشق در قلبمان


نمیبینم زیبایی های دنیا را آنگاه که تویی زیبایی های دنیایم

نمیشنوم صدایی را آنگاه که صدای مهربانت در گوشم زمزمه میشود و 

مرا آرام میکند

آن عشقی که میگویند تو نیستی تو معنایی بالاتر از عشق داری و 

برای من تنها یک عشقی....

از نگاه تو رسیدم به آسمانها ، آن برق چشمانت ستاره ای بود که هر شب 

به آن خیره میشدم

باارزش تر از تو ، تو هستی که عشقت در قلبم غوغا به پا کرده

قدم به قدم با تو ، لحظه به لحظه در فکر تو ، عطر داشتنت

ماندن خاطره هایی که مرور کردن به آن در آینده ای نزدیک دلها را شاد میکند

و رسیده ام به تویی که آمدنت رویایی بوده در گذشته هایم

 و رسیده ام به تویی که در کنار تو بودن عاشقانه ترین لحظه ی زندگی ام است

پایانی ندارد زندگی ام با تو ، آغاز دوباره ایست فردا در کنار تو

 فردایی که در آن دیروز را فراموش نمیکنم ، آنگاه که با توام هیچ روزی

را فراموش نمیکنم که همه آنها یکی از زیباترین روزهاست و شیرین ترین خاطره ها ، 

و گرم ترین لحظه ها

سر میگذارم بر روی شانه های تو ، آرامش میگیرم از صدای تپشهای قلب تو

دلم پرواز میکند در آسمان قلبت ، میشنوم صدای تپشهای قلبت

اوج میگیرم تا محو شوم در آغوشت تا خودم را از خودت بدانم ، تا همیشه برایت بمانم

چه لذتی دارد تا صبح در آغوش تو بخوابم تا ببینم زیباترین رویاها ، فردا که بیدار میشوم حقیقت میشود همه ی رویاها

و اینجاست که عاشق خیالات با تو بودن میشوم ، و به عشق این خیالات دیوانه میشوم

حالا من مجنونم و تو لیلای من ، همیشه میمانیم برای هم و میسازیم یک قصه ی عاشقانه دیگر با هم ...

بر میگردیم به دیروزی که گذشت ، خاطره ی شیرین فردا بدجور به دل نشست

و میدانیم زندگی مان عاشقانه خواهد گذشت هم دیروز و امروز و هم 

فرداهایی که خواهد رسید

اولین و آخرین بی وفا

و آخرین کسی که در قلبم نشست ، بدجور دلم را شکست ...

و آخرین بوسه ای که بر روی لبانم نشست ، احساس کردم تنها هوس است

و این اولین اشتباه بود ، که بی خیال تو نشدم ، باز هم از التماس ها و بی قراریها خسته نشدم

و این اولین گناه من بود ، که صدها بار به آغوش تویی آمدم که فکر میکردم پر از عشق است

پیش خود میگفتم تو زلالی مثل آب ، هر چه غم است با تو میرود زیر خاک

رفتم زیر خاک و آب گل آلود به من رسید ، ریشه کردم و همه برگهایم خشکید

و این آخرین غروب من بود برای کسی که صدها بار طلوع کردم

و آخرین کسی که در قلبم نشست ، درهای امید را بر رویم بست

 شدم اسیری در قفس ،که حتی رنگ آسمان را هم نمیبیند

 که حتی نمیتواند دستان اسیری مثل خودش را بگیرد

 یا اشکی را بر چشمان کسی ببیند تا به این خیال

که مثل  او دلشکسته در این دنیا است به زندگی امیدوار شود..

و اولین کسی که در قلبم نشست ، مثل همان آخرین کسی بود  

که قلبم را شکست و اینگونه هر که آمد به قلبم مثل تو بود

 همه حرفهایش ، حرف تو بود ، نگاهش به رنگ چشمان تو بود

گرمای تنش به گرمی هوس بود !

در این دو روز دنیا رنگ عشق را ندیدم ، هر چه بی وفایی دیدم طعم وفا را نچشیدم

 بارها شکستم و افتادم بر زمین ، اما با همان حال خرابم

سینه خیز راه خودم را میرفتم و کسی نیامد دستانم را بگیرد مرا از زمین بلند کند

و آخرین کسی که در قلبم نشست ، تو بودی و رفتی و باز هم دلم شکست

 اینبار نه از غم رفتن تو ، باز هم از غم شکستن یکی مثل تو....