من و تو هستیم و بینمان فاصله
زودتر نمیگذرد این ثانیه های بی حوصله
همچنان باید بی قرار باشیم
تا کی باید خیره به عکسهای هم باشیم!
بیش از این انتظار مرا میسوزاند
دلخوشی فرداست که
تمام حسرتها و غمها را بر دلم میپوشاند
تو در این فاصله میسوزی و من از سوختنت خاکستر میشوم
تو اشک میریزی و من در اشکهایت غرق میشوم
تو نمی تابی و من در تاریکی محو میشوم
تو از انتظار خسته ای
و من به انتظار آمدنت دست به دعا میشوم!
انگار عقربه های ساعت هم از انتظار خسته اند
نشسته اند و حرکت نمیکنند
چرا نمیگذرد ، تا برسد آن روز
در خواب میبینم تو را ،ستاره ها که می آیند
نمیدانم، میدانند حال من و تو را
روزها شبیه هم است
امشب نیز مثل دیشب است
امروز خیره به ساعت بودم
دیروز با ثانیه ها هماهنگ بودم
دیشب خواب دیدم سرم بر روی شانه هایت است
امروز در فکر خواب دیشب بودم
به انتظارت مینشینم
انتظار هم پایان نیابد میروم به سوی پایانش
تا نزدیک شوم به تو
در کنارت خیره شوم به چشمانت تا بگویم خیلی دوستت دارم
دلبستم به قلب بی وفای تو
تنها من بودم که سوختم در راه عشق تو
به جای تاج گل بزرگی که پس از مرگم برای تابوتم می آوری
شاخه ای از آن را همین امروز به من هدیه کن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جا داره اینجا از مهدی.ل دوست خیلی خیلی خوبم تشکر کنم بخاطر لطفی که همیشه در حق من داشته
تو کجایی سهراب؟
آب را گل کردند چشم ها را بستند و چه با دل کردند...
وای سهراب کجایی آخر؟
زخم ها بر دل عاشق کردند خون به چشمان شقایق کردند !
تو کجایی سهراب؟
که همین نزدیکی عشق را دار زدند,
همه جا سایه ی دیوار زدن !
وای سهراب دلم را کشتند.