درد عشق امیر یوسف

غوغای عشق در دفتر عشق امیر یوسف

درد عشق امیر یوسف

غوغای عشق در دفتر عشق امیر یوسف

لیلی و مجنون قسمت پنجم

در قسمتهای پیش خواندیم که مجنون آواره کوه و بیابان بود و از طرف دیگر حسد گروهی باعث شد که شحنه ای سنگدل برای دستگیری و ادب مجنون مامور شود . غیبت مجنون شایعه مرگ یا قتل او را پراکنده کرد . پس از جستجوی بسیار پدرش او را اطراف کوه نجد یافت و در نهایت او را به بازگشت به خانه ، راضی کرد و اینک ادامه داستان:

*************

... واضح است که چه ولوله و شوق و اشتیاقی در قبیله افتاد وقتی آندو را از دور دیدند. زندگی در قبیله به حالت عادی خود برگشت. مجنون چند صباحی با سختی و مشقت چون دیگر مردان قبیله رفتار می کرد. به گله اسبها و شترها می رسید و گهگاهی با دوستانش به شکار می رفت. این زندگی برایش بسیار سخت بود اما بخاطر دل رنجدیده پدر و مادر تحمل می کرد اما هرگاه تنها می شد هنگام طلوع و غروب خورشید بر تپه ای می نشست و چنان ناله ای می کرد که دل سنگ هم آب می شد.
مدت زیادی نگذشت که خلق و خوی انسانهای عادی طاقتش را طاق کرد و دوباره راه کوه و بیابان گرفت. هر چند روز یکبار از بالای کوه نجد به پایین می آمد، در دامنه کوه می ایستاد و از سوز دل و آتش درون غزلی می خواند که دل هر شنونده ای را می جنباند. مردم از از هر طرف برای شنیدن شعرها و آواز زیبای جوانکی مجنون جمع می شدند و عده زیادی شعرهای او را یادداشت می کردند تا جاییکه ترجیع بند نامه های عاشقانه، غزلیات مجنون بود.

و اما بشنوید از لیلی:

هر روز که می گذشت لیلی خوش قد و قامت تر، کشیده تر و زیباتر می شد. چشمهای درشت و اغواگرش، که معصومیتی عجیب در خود داشت، به سیاهی شب می ماند و قتلگاهی بود برای عاشقان دل خسته، مژه های بلند و برگشته اش و کمان ابرویش خدنگ غم به جان بینندگان می انداخت. چاه زنخدان چانه اش و گونه های برجسته و خوش آب و رنگش، به بوم نقاشی خارق العاده ای می ماند که گویی یگانه روزگار با دقت و وسواسی عجیب تک تک اعضای آن را در نهایت هنرمندی و چیره دستی به رنگ و لعاب عشق و طنازی تصویر کرده است. علیرغم این همه زیبایی، وقار و متانت و و نجابتی مثال زدنی در او بود که تمام آنهایی را که تنها دل به زیبایی ظاهری او سپرده بودند از ابراز علاقه پشیمان می کرد. آنها جرأت ابراز وجود نداشتند و تنها با هر بار نظاره او آرزو می کردند: "کاش لیلی از آن من بود"
با تمام این اوصاف، لیلی در دلتنگی و بیقراری دست کمی از مجنون نداشت. فرق میان این دو در آن بود که مجنون از قید و بند آزاد و رها بود، فارغ البال به بیان عشق و علاقه خود می پرداخت و لیلی از این نعمت محروم بود. شبها پس از آنکه همه به خواب می رفتند آرام در بستر خود می نشست و اشک می ریخت. برخی شبها به بالای پشت بام می رفت و با ماه و ستاره رازهای نهانی دلش را بازگو می کرد.
پدرش اغلب به امر تجارت مشغول بود و تمام هم و غمش در محدوده خانواده پوشیده ماندن دختر بود از چشم نامحرمان. مادر هم آنقدر به رتق و فتق امور خدمتکاران و ندیمگان سرگرم بود که از ظاهر فرزند نمی توانست به آتش درونیش پی ببرد. به این تصور که لیلی کم کم قیس را از یاد می برد، دلخوش بود.
هر چند روز یکبار، لیلی از پنجره اتاقش صدای کودکانی را می شنید که حین بازی اشعاری عاشقانه می خواندند. اشعاری که هیچکس به اندازه لیلی نمی فهمید سروده کیست و در وصف کیست. آری! اشعار مجنون زبان به زبان و کوی به کوی می گشت و از طریق کودکان بازیگوش به گوش لیلی می رسید. لیلی تمام آن اشعار را با هیجان زدگی یادداشت می کرد و از آنجا که طبعی لطیف و دلی سوخته داشت به پاسخ هر بیتی، بیتی می سرود در پاسخ مجنون. فصاحت و بلاغت مادرزادی به کمک دلش می آمد تا زیباترین تصنیف های عاشقانه شکل بگیرد. هر چند روز یکبار اشعار مجنون و پاسخهای خود را در ورق پاره هایی کوچک جمع می کرد و شبانه از طریق پشت بام خانه در کوچه های اطراف پراکنده می کرد. لیلی مطمئن بود که حرف دلش توسط قاصدی به گوش مجنون خواهد رسید. خواه این قاصد باد صحرا باشد یا کودکان بازیگوش. چه فرق می کند؟

هر کس که گذشت زیر بامش *** می داد به بیتکی پیامش
لیلی که چنان ملاحتی داشت *** در نظم سخن فصاحتی داشت
آن را دگری جواب گفتی *** آتش بشنیدی آب گفتی
بر راهگذر فکندی از بام *** دادی به سمن ز سرو پیغام

و این شاید عجیب ترین و مطمئن ترین سیستم پیام رسانی دو دلداده در آن روزگاران بود. بدون استفاده از هیچ ابزار بخصوصی پیامها از کوه و بیابان نجد به خانه و اتاق لیلی می رسید و پاسخها بر می گشت!
در یکی از روزهای زیبای بهاری که بوی عطر گلها فضا را آکنده و رنگهای متنوع گلهای بهاری و درختان شکوفه کرده جلوه ای بدیع به گلستان داده بود، صدای آواز بلبلان عاشق چنان داغ لیلی را تازه کرد که تصمیم گرفت سری به بوستان اختصاصیشان بزند و همنوا با بلبل داغدیده ناله سراید.
مادر لیلی، بخیال اینکه دخترش پس از مدتها گوشه نشینی هوس تفرج و گشت و گذار کرده، بسیار خشنود شد. جمعی از کنیزکان سیمتن و زیبارو را فرا خواند و همراه لیلی روانه کرد. لیلی هر جند دوست داشت تنها بماند اما مصلحت دید سکوت کرده و مقاومتی نکند.
در زیر سایه سروهای خوش اندام ساعتی نشستند به گفتن و شنودن و خواندن و رقصیدن. ندیمان و مطربان چنان دستگاه رقص و آواز را کوک کرده بودند که گویی شادی عظیمی بر پاست. لیلی پس از ساعتی نشستن با یاران و هنگامی که دید آنها چنان در رقص و پایکوبی آمده اند که چندان متوجه او نیستند کم کم از جمع کناره گرفت و به زیر سایه تک درختی تنها خزید و شروع به ناله کرد:
"ای مهربان یار وفادار! روزها بدین امید سر از بالین بر می دارم که تو در کنارم باشی و شبها با این رویای شیرین به خواب می روم که شب دیگر سر بروی شانه های تو می گذارم. آخر ای دوست! گیرم که دیگر هوای ما در سرت نیست، چرا مدتی است خبری از خودت نمی فرستی تا دل رنجدیده من را مرهمی باشد"

گیرم زمنت فراغ من نیست *** پروای سرای و باغ من نیست
آخر به زبان نیکنامی *** کم زانکه فرستیم پیامی؟

...در همین حال و هوا بود که از دور صدای آوازی شنید. بدقت گوش داد. لحن اشعار برایش آشنا بود. آری! این سخنان مجنون بود که در قالب اشعاری جانسوز از دهان مردی رهگذر بیرون می آمد. اشعاری که حکایت از غریبی و دربدری مجنون داشت و بی خیال نشستن لیلی در باغ و بهار به دست افشانی.
حکایت از رمیدن مجنون از غم فراق و آرمیدن لیلی در بستر آرام خویش. اشعاری که آتش به جان لیلی زد:

مجنون جگری همی خراشد *** لیلی نمک از که می تراشد؟
مجنون به خدنگ خار سفته است *** لیلی به کدام ناز خفته است؟
مجنون به هزار نوحه نالد *** لیلی چه نشاط می سگالد
مجنون همه درد و داغ دارد *** لیلی چه بهار و باغ دارد
مجنون کمر نیاز بندد *** لیلی به رخ که باز خندد؟
مجنون به فراق دل رمیده است *** لیلی به چه راحت آرمیده است؟

لیلی با شنیدن این پیام چگرش کباب شد. از یکسو غم و غصه دربدریهای مجنون رنجورش کرده بود و از سوی دیگر این تصور مجنون که او آرام و بی خیال و فارغ از مجنون به زندگی راحتش ادامه می دهد جانش را آتش می زد...

ادامه دارد.

نظرات 1 + ارسال نظر
کتکله چهارشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 12:53 ب.ظ http://katakalle.com

سلام من یه وبلاگ طنز می نویسم ! بهم یه سر بزنین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد