درد عشق امیر یوسف

غوغای عشق در دفتر عشق امیر یوسف

درد عشق امیر یوسف

غوغای عشق در دفتر عشق امیر یوسف

دوری

دوست دارم دستم را بگیری ، و مرا نوازش کنی!

دوست دارم ، اشکهایم را با دستهایت از گونه هایم پاک کنی!

دوست دارم تو را در آغوشم بگیرم و گریه کنم!

کجایی که دلم هوایت را کرده است!

کاش می توانستم دستهای گرمت را بگیرم و با تو به آن سوی مرز

خوشبختی ها بروم! کاش می توانستم از نزدیک در آن چشمهای عاشقت

نگاه کنم!

اما این فاصله بین من و تو نمی گذارد که من تنها عشقم را از نزدیک ببینم !

کاش می توانستیم از نزدیک درد و دلهایمان را بهم بگوییم و بگوییم که همدیگر

را دوست داریم! ای سرنوشت این فاصله سیاه را از بین ما محو کن که دیگر

طاقتم به پایان رسید ، انتظارم به سر رسید ، و دلم به جانم آمد. دیگر خسته

شدم ، دیگر طاقت این دوری و فاصله را ندارم! ای سرنوشت این همه ما را

شکنجه نده ، دیگر ما نمی توانیم بیش از این دوری را تحمل کنیم! دیگر پایان

راه است ، دیگر پاهایم توان راه رفتن در این جاده پر از فاصله را ندارند.

دیگر چشمهایم اشکی ندارند که بریزند ، همه اشکهایم به خاطر این دوری و

فاصله از چشمانم ریخته شد ، و چشمانم دیگر سویی ندارند!

چشمهایم سویی ندارند که به زندگی بنگرند ، دستهایم زوری ندارند که از

عشق و دوری بنویسند ، خانه دلم نوری ندارد که دلم را از محبت روشن کند!

ای سرنوشت این بازی پر از درد را تمام کن ، سرنوشت اینجا دیگر خط پایان

بازی است! ای سرنوشت سر به سر دلم نگذار ، مرا خسته نکن ! این دوری و

فاصله را از بین ما محو کن!

دیگر واژه ای نیست که در مورد دوری و فاصله بنویسم و بیانش کنم!

عشق پر از درد است اما دوری از عشق پر درد تر از یک درد است!

سرنوشت سر به سر اوقات تلخ من نذار که بدجوری دلتنگم!

 

نظرات 9 + ارسال نظر
عارف شنبه 12 دی‌ماه سال 1383 ساعت 11:12 ق.ظ

عالی و ممنون

قوی سفید شنبه 12 دی‌ماه سال 1383 ساعت 12:31 ب.ظ http://elaheyeshabnam.perisanblog.com

bi to tanha tarinam roye zamihn sard tarinam
ba to man ashegh tarinam bito man del sokhte tarinam
salam kheili ghashang bod omidvaram movafagh abhsid

غریبه آشنا شنبه 12 دی‌ماه سال 1383 ساعت 08:36 ب.ظ

هنوزم در پی اونم که میشه عاشقش باشم
مثل دریای من باشه منم چون قایقش باشم
هنوزم در پی اونم که اشکامو روی گونم
با اون دستای پر مهرش کنه پاک و بگه جونم
بگه جونم نکن گریه منم اینجام
بذار دستاتو تو دستام تو احساس منو می خوای
منم ای وای تو رو می خوام
منم ای گل تو رو می خوام
خدایا عشق من پاکه درسته عشقی از خاکه
منم اون عاشق خاکی که از عشق تو دلچاکه
هنوزم در پی اونم که اشکامو روی گونم
با اون دستای پر مهرش کنه پاک و بگه جونم
بگه جونم نکن گریه منم اینجام
بذار دستاتو تو دستام تو احساس منو می خوای
منم ای گل تو رو می خوام
یادته می گفتن دل تو دریایی
کی دل دریای تو را از من گرفت؟؟؟؟؟
قایق دلم در یاشو می خواد
تا‌ قآیق دلم‌ واژگون نشده‌‌ ‌دل‌ دریایت را‌ پیدا‌ کن

فرامرز یکشنبه 13 دی‌ماه سال 1383 ساعت 02:46 ق.ظ http://farasolove.blogsky.com

سلام ...اعتبار عشق دوری است ...چون وقتی می رود میفهمیم چه بر سرمان آمده است ...واژه حکومت دیدینه غم است بر وجود ...اسان حادثه خیال نمی شود .....بگذار عشق بماند ...حتی به درد ...حتی ...

نیما یکشنبه 13 دی‌ماه سال 1383 ساعت 11:32 ق.ظ http://it-mag.mihanblog.com

امیر جان خیلی مطلب باحالی بود. امیدوارم حال پدرت خوب شده باشه. وبلاگ جذاب و دردناکی :( داری . موفق باشی.

دامون یکشنبه 13 دی‌ماه سال 1383 ساعت 01:22 ب.ظ

سلام.
وبلاگ خوبی داری.
موفق باشی

یهدا یکشنبه 13 دی‌ماه سال 1383 ساعت 09:31 ب.ظ http://yahda.persianblog.com





«ـ نازلی! بهار خنده زد و ارغوان شکفت.

در خانه، زیر پنجره گل داد یاس پیر.

دست از گمان بدار!

با مرگ نحس پنجه میفکن!

بودن به از نبود شدن، خاصه در بهار . . .»



نازلی سخن نگفت؛

سرافراز

دندان خشم بر جگر خسته بست و رفت . . .








نازلی سخن نگفت؛

چو خورشید

از تیرگی برآمد و در خون نشست و رفت . . .



نازلی سخن نگفت

نازلی ستاره بود

یک دم درین ظلام درخشید و جست و رفت . . .



نازلی سخن نگفت

نازلی بنفشه بود

گل داد و

مژده داد: «زمستان شکست!»

و

رفت . . .
..نمیخوای سربزنی؟؟

سوگند یکشنبه 13 دی‌ماه سال 1383 ساعت 11:18 ب.ظ http://myweb.mihanblog.com

مطلب خیلی جالبی بود موفق وشاد باشی داداشی

[ بدون نام ] دوشنبه 14 دی‌ماه سال 1383 ساعت 09:12 ق.ظ

اگر که عشق نباشد.

به کور چشمیِ این عاقلانِ بی قاموس.

شبی به قبرِ جنون مثلِ سنگ خواهم شد.

و تا غمی غمناک

تمامِ پیکرِ فرسوده جنونم را

از هفت پرسشِ فرزانگانِ بی سودا

گذار خواهم داد.



اگر که عشق نباشد..

در اوجِ وحشتِ افسانه هایِ دقیانوس.
.
شبی صلیبِ مقبره غارِ تنگ خواهم شد.
و تا طلوعِ وحشیِ آن تک غروبِ وحشتناک

تفاله هایِ همه خوابهایِ خوبم را

از هفت خوابِ کهنه این خفتگانِ بی غوغا

گذار خواهم داد.اگر که عشق نباشد

می

می

رم.



برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد