می مکم پستان شب را
وز پی رنگی به افسون تن نیالوده
چشم پر خاکسترش را با نگاه خویش می کاوم.
از پی نابودی ام، دیری است
زهر می ریزد به رگ های خود این جادوی بی آزرم
تا کند آلوده با آن شیر
پس برای آن که رد فکر او را گم کند فکرم،
می کند رفتار با من نرم.
لیک چه غافل!
نقشه های او چه بی حاصل!
نبض من هر لحظه می خندد به پندارش.
او نمی داند که روییده است
هستی پر بار من در منجلاب زهر
و نمی داند که من در زهر می شویم
پیکر هر گریه، هر خنده،
در نم زهر است کرم فکر من زنده،
در زمین زهر می روید گیاه تلخ شعر من.
خوشحالم که اولین نفری هستیم که برای داداشمون نظر میذاریم. امیدوارم به عشقت برسی.و همیشه عاشق باشی
درد عشقت را بیرون ریز با اشکهایت با هق هق شبانه ات با فریادی که همگان بفهمند ..... دوستت دارم....
سلام......شعر زیبایی بود.....و همچنین وبلاگ قشنگی........آسمونی باشی
هم میهن با درود فراوان بر تو . امروز سه هم وطن به کمک شما نیاز دارند این هموطنان به اتهام هواپیما ربایی در معرض اعدام قرار گرفته اند . اینان همان کسانی هستند که ابراهیم حاتمی کیا از زندگی واقعی انها فیلم ارتفاع پست را ساخته است . انان امروز در یک قدمی چوبه دار ایستاده اند و تو می توانی یه هم وطنانت کمک کنی . اگر بخواهی . برای اطلاع بیشتر به وبلاگم بیایید.
چقدر پرکاری تو جوون.
منو یاد سن از دست رفتم انداختی.
خونت آباد. دلت شاد شاد. آرامش همیشه همراهت. لذت بردیم از بودن با شما هر چند کم و رهگذرانه!!