بهم گفت :چرا اینقدر ساکتی - یه چیزی بگو گفتم : چی بگم گفت :هر چی که دوست داری گفتم: من تو رو دوست دارم گفت : از همون بگو خواستم بهش بگم : با تو اسون میشه از دست تنهایی فرار کرد... و باز سکوت حرفم رو دزدید ...
مدیر وبلاگ
دوشنبه 17 دیماه سال 1386 ساعت 09:22 ب.ظ
سلام
این درد دل من هم است ولی تو هم مثل من باید سعی کنی که نزای که سکوت حرفت رو بدوزده! به آن که روزی از سکوت جدا بشی
با اجازتون متنتون و گذاشتم تو بلاگم. با اجازهههههه