پسر کوچولو گفت : گاهی وقتا قاشق
از دستم می افتد
پیرمرد بیچاره گفت : از دست منم می افتد
پسر کوچولو گفت : من گاهی
شلوارم را خیس می کنم
پیرمرد بیچاره گفت که من هم همینطور
پسر کوچولو گفت: من اغلب گریه می کنم
پیرمرد سر تکان داد ٫من هم همینطور
پسر کوچولو گفت : از همه بدتر بزرگترها
به من توجهی ندارند
و گرمای دستی چروکیده را احساس کرد
می فهمم چه می گویی کوچولو می فهمم
سلام داداش امیر
ممنونم از لطفت ..........
نوشته ی زیبایی بود
بعضی از متن ها وبلاگت رو هم خوندم
قشنگن!!!!
موفق باشی :)
سلام خوبی مرسی از این که به این وبلاگ سر زدی www.irancode.blogsky.com و نگاه نکرده نظر دادی چون من اون وبلاگ رو تازه ایجاد کردم و مطالبش کمه به این یکی وبلاگم سر بزن بددت نمی آد بعد هم باشه تبادل لینک می کنم
سلام دوست عزیر من هم تو رو لینک کردم لطفا مرا با نام بیوگرافی بازیگران و خوانندگان خارجی لینک کن
مرسی
سلام یوسف جان وبلاگ قشنگ و پر محتوایی داری
ممنونم به من سر زدی
من شمارو لینک میکنم بنام درد عشق
شما هم محبت کن منو بنام سایت بازکنهای جدید و بروز لینک کن
موفق باشی
سلام وبلاگ قشنگ و پر محتوایی داری
من شما رو لینک کردم
شما هم منو بنام سایت باز کنهای جدید وبروز لینک کنید
خسته نباشی
سلام خوبید؟
ممنون از حضورتون
متن قشنگی بود
من شمارو به لینک دوستان اضافه کردم
سلام
خوبین؟
مطلبتون خیلی زیبا بود.خیلی خیلی زیبا بود
مرسی از اینکه به بلاگ من اومده بودید
فعلا
یا علی
سلام برادر خوب من امیر جان
نوشته هایت همه زیبایند چرا وبلاگت آنقدر غمگین است البته چون خودم روحیه ای مشابه به حال و هوای این وبلاگ را دارد
از این وبلاگ خوشم آمده است امیدوارم موفق باشی
برادرت محمود
به نام خالق تو
نامه ای به دریا
گاهی می مانم که حرفم را با چی آغاز کنم
می خواهم بگویم سلام می بینم نرفتی که بخواهم سلام کنم چون تو قلب من جا خوش کردی
می خواهم بگویم بی وفا دلم نمیاد چون دوستت دارم
می خواهم بگویم رفیق می بینم رفیق رفیقش را تنها نمی گذارد
میگم خودت در جواب نامه ام بگو که با چی نامه ام را آغاز کنم.......
دیشب به عکست نگاه می کردم به من می خندیدی با خودم فکرها کردم بلند شدم برای هردومون چایی ریختم همین طور که چایی می خوردم با تو صحبت می کردم بهتر بگم درد دل می کردم آخه خیلی تنهام ازبس گریه کردم و اشک ریختم چایی من یخ کرد چون اشکهام تو چاییم ریخته شده بود ولی چایی تو داغ داغ بود چون توی بی معرفت یک قطره اشک هم نریخته بودی آن موقع بیشتر احساس تنهایی کردم
تو را به خدا بیا و مرا از این تنهایی نجاتم بده گاهی گریه هایم تمامی نداره چون خیلی دلم برایت تنگ میشه همه میگویند ازدواج کن ولی من هنوز می گویم تو زنده هستی و قبول نمی کنم
ده ساله نامه می نویسم و تو بطری قرار می دهم وبه وسط دریا می اندازم ولی تو هیچ جوابی به من نداده ای
چرا؟؟؟؟؟؟
منتظر جوابت می مانم ..........
والسلام
کاش همیشه نی نی می موندیم