درد عشق امیر یوسف

غوغای عشق در دفتر عشق امیر یوسف

درد عشق امیر یوسف

غوغای عشق در دفتر عشق امیر یوسف

قصه پونه عشق

صداقت یعنی از مرز افقها
به قصد دیدن رویت گذشتن
میان کوچه های سبز احساس
به دنبال قدمه های تو گشتن
نجابت یعنی از باغ نگاهت
به رسم عاطفه یک پونه چیدن
میان سایه روشن های احساس
 ترا از پشت یک اینه دیدن
دو چشمت سرزمین آرزوها
نگاهت داستان آشمنایی ست
امان از آن زمان که قلب عاشق
گرفتار خزان یک جدایی ست
تو در آن سوی مر مرها ی احساس
و من در جستجوی یک بهانه
که شاید روزی از فصل سکفتن
 به تو گویم کلامی عاشقانه
کنار سایبان دیدگانت
همیشه آرزوها ارغوانیست
بدان تا صبح پر نور شکفتن
بیاد دیده تو آسمانی ست
طلوع پاک دیدار تو یعنی
برای لحظه ای چون یاس بودن
زمستان غریبی را شکستن
و چون ایینه با احساس بودن
برای شهر بی باران دل ها
تو یعنی لحظه ی باران گرفتن
تو یعنی در دل پژمردگی ها
بیاد یک فرشته جان گرفتن
در آن آغاز بی پایان رویش
که از باغ افق گل چیده بودی
از آن لحظه که احساس دلم را
به امواج نگاهت دیده بودی
چه زیبا شبنمی از آرزو را
بروی لادن روحم نشاند ی
دلت مرز عبور از آسمان بود
و من را به دل این مرز خواند ی
و اینک من کنار دیدگانت
وفا را مثل گل ها می شناسم
 اگر چشمان قلبم را ببندند
ترت تنهای تنها می شناسم
همیشه ساحل دلهای عاشق
بیاد چشم دریا بی قرار است
تو تا آن لحظه ای که می درخشی
تمام سرزمین دل بهار ست
 سحر وقتی که می خواهد بیاید
ترا باید از آن بالا ببیند
و باید از گلستان نگاهت
فقط یک شاخه نیلوفر بچیند
 سحر قدر ترا می داند و بس
تو یعنی زیر باران تازه گشتن
و یا به احترام یک شقایق
ز مرز آسمان ها هم گذشتن
تواضع یعنی از روی متانت
برای دیدنت دیوانه بودن
و تو یعنی دل صد نسترن را
ز شهر سرخ تنهایی ربودن
دلت تفسیر خوبی های ابی ست
و قلبت قصه ایثار شبنم
نگاهت آسمان آبی و صاف
که می شوید ز چشم عنچه ها غم
نگاهت تا افق بی کینه و پاک
و چشمان تو دو ماه نجیب است
فضای گرم دستان تو ای عشق
پناه نسترن های غریب است
تو یعنی یک نگاه مهربان را
 میان یاسها قسمت نمودن
و شاید تو سر آغاز نگاهی
نخستین واژه باغ سرودن
تو یعنی مرهم زخم پرستو
تو یعنی راز درمان شکستن
 تو یعنی تا سحر در انتظار
عبور قاصدی زیبا نشستن
تو یعنی نرگس باغ تجسم
تو یعنی یک جهان بالا تر از نور
تو یعنی یک فرشته مثل مهتاب
 که با لبخند می اید از آن دور
سپردم به تو دریای دلم را
تو ای افسانه ایثار خورشید
دلم از روی عشقی آسمانی
وجودش را به چشمان تو بخشید
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 
مجموعه اشعار ماجرای یک عشق

تو مثل

تو مثل خواب نسیمی به رنگ اشک شقایق
تو مثل شبنم عشقی به روی پونه عاشق
تو مثل دست سپیده پر از تولد نوری
تو مثل نم باران لطیف و پاک و صبوری
تو مثل مرهم یاسی برای قلب شکسته
تو مثل سایبان امیدی برای یک دل خسته
تو مثل غنچه لطیفی به رنگ حسرت شبنم
تو مثل خنده یاسی و مثل غربت یک غم
تو مثل جذبه عشقی در انتظار رسیدن
در امتداد نوازش گلی ز عاطفه چیدن
تو مثل نغمه موجی غریب و آبی و ساده
شبیه شاخه گلی که افق به چلچله داده
تو مثل چکه مهری ز سقف سبز صداقت
تو مثل گریه شعری بروی صفحه غربت
تو مثل لذت رویا تو مثل شوق نگاهی
هزار مرتبه خورشید و صد افق پر ماهی
تو مثل لطف بهاری پر از شکوفه خواندن
تمام هستی من شد میان شعر تو ماندن
تو مثل هر چه که هستی مرا به نام صدا کن
برای این دل سرگشته وقت صبح دعا کن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 
مجموعه اشعار ماجرای یک عشق

شعر یعنی

شعر یعنی با افق یک دل شدن
یا لباسی از شقایق دختن
شعر یعنی با وجود خستگی
بر سر پروانه دل سوختن
شعر یعنی سری از اسرار عشق
شعر یعنی یک ستاره داشتن
شعر یعنی یک نگاه خسته را
از کویر گونه ای برداشتن
شعر یعنی داستانی نا تمام
شعر یعنی جاده ای بی انتها
شعر یعنی گفتن از احساس موج
در کنار حسرت پروانه ها
شعر یعنی آه سرخ لاله ها
شعر یعنی حرف پنهان در نگاه
شعر یعنی ترجمان یک نفس
عمق سایه روشن دشت پگاه
شعر یعنی یک زلال بی دریغ
شعر یعنی راز قلب یک صدف
شعر یعنی درد دلهای نسیم
حرفی از تنهایی سبز علف
شعر یعنی تاب خوردن روی موج
در کنار برکه ساحل ساختن
شعر یعنی هدیه اس از آسمان
بهر یاسی بی نوا انداختن
شعر یعنی فصلی از سال نگاه
شعر یعنی عاشقانه زیستن
شعر یعنی پولکی از عشق را
روی دامان کویری ریختن
شعر یعنی حس یک پرواز محض
در میان آسمان پیدا شدن
شعر یعنی در حصار زندگی
غرث در گلواژه رویا شدن
شعر یعنی قصه یک آرزو
شعر یعنی ابتدای یک غروب
شعر یعنی تکه ای از آسمان
شعر یعنی وصف یک انسان خوب
شعر یعنی قلعه ای از جنس عشق
کم کنم از واژه و حرف و سخن
شعر یعنی حرف قلبی سرخ و پاک
نه عبوری ساده چون اشعار من
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 
مجموعه اشعار ماجرای یک عشق

یک تمنای بلند

بیا برای پرستو ز مهر دانه بپاشیم
بیا پناه کبوتر طیبی چلچله باشیم
بیا که درد عطش را ز چشم غنچه بشوییم
برای موج پریشان ز عشق قصه بگوییم
بیا که دعوت گل را به باغ دل بپذیریم
بیا ز هجرت مرغان خسته در س بگیریم
بیا ز دفتر پروانه شعر شمع بخوانیم
بیا به خاطر گل ها همیشه تاتزه بمانیم
بیا که کشتی دل را به موج مهر سپاریم
بروی دفتر دل ها رز امید بکاریم
بیا زلال بمانیم مثل برکه و باران
و حرمتی بگذاریم به صداقت یاران
بیا حوالی یک گل ز عشق خانه بسازیم
برای غربت گنجشک آشیانه بسازیم
بیا سپیده که آمد صدا کنیم خدا را
و تا افق برسانیم دست سبز دعا را
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 
مجموعه اشعار ماجرای یک عشق

سرنوشت من و چشمهایت

ایکاش در چشم هایت تردید را دیده بودم
یا از همان روز اول از عشق ترسیده بودم
ایکاش آن شب که رفتم از آسمان گل بچینم
جای گل رز برایت پروانگی چیده بودم
گل را به دست تو دادم حتی نگاهم نکردی
آن شب نمی دانی اما تا صبح لرزیده بودم
آن شب تو با خود نگفتی که بر سرمن چه آمد
با خود نگفتی ز دستت من باز رنجیده بودم
انگار پی برده بودی دیوانه ات گشته ام من
تو عاشق من نبودی و دیر فهمیده بودم
از آن شب سرد پاییز که چشم من به تو افتاد
گفتم ایکاش شب ها هر گر نخوابیده بودم
از کوچه که می گذشتیم حتی نگاهم نکردی
چشمت پی دیگری بود این را نفهمیده بودم
آن شب من و اشک و مهتاب تا صبح با هم نشستیم
ایکاش یک خواب بد بود چیزی من دیده بودم
تو اهل آن دوردستی من یک اسیر زمینی
عشق زمین و افق را ایکاش سنجیده بودم
بی تو چه شبها که تا صبح در حسرت با تو بودن
اندوه ویرانیت را تنها پرستیده بودم
وقتی صدا کردی از دور با عشوه ای نادرت را
آن لهجه نقره ای را ایکاش نشنیده بودم
انگار تقصیر من بود حق با تو و آسمان است
وقتی که تو می گذشتی از دور خندیده بودم
اما به پروانه سوگند تنها گناهم همین ست
جای تو بودم اگر من صد بار بخشیده بودم
باید برایت دعا کرد آباد باشی و سرسبز
ایکاش هرگز نبینی چیزی که من دیده بودم
اندوه بی اعتنای چه یادگار عجیبی ست
اما چه شب ها که آن را از عشق بوسیده بودم
حالا بدان تو که رفتی در حسرت بازگشت
یک آسمان اشک آن شب در کوچه پایشده بودم
هر گز پشیمان نگشتم از انتخاب تو هرگز
رفتی که شاید بدانم بیهوده رنجیده بودم
حالا تو را به شقایق دیگر بیا کوچ کافیست
جای تو بودم اگر من این بار بخشیده بودم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 
مجموعه اشعار ماجرای یک عشق

کاش می شد

کاش می شد سرزمین عشق را
در میان گامها تقسیم کرد
کاش می شد با نگاه شاپرک
عشق را بر آسمان تفهیم کرد
کاش می شد با دو چشم عاطفه
قلب سرد آسمان را ناز کرد
کاش می شد با پری از برگ یاس
تا طلوع سرخ گل پرواز کرد
کاش میشد با نسیمشامگاه
برگ زرد یاس ها را رنگ کرد
کاش می شد با خزان قلبها
مثل دشمن عاشقانه جنگ کرد
کاش میشد در سکوت دشت شب
ناله غمگین باران را شنید
بعد دست قطره هایش را گرفت
تا بهار آرزو ها پر کشید
کاش می شد مثل یک حس لطیف
لا به لای آسمان پر نور شد
کاش میشد چادر شب را کشید
از نقاب شوم ظلمت دور شد
کاش می شد از میان ژاله ها
جرعه ای از مهربانی را چشید
در جواب خوبها جان هدیه داد
سختی و نامهربانی را ندید
کاش میشد با محبت خانه ساخت
یک اطاقش را به مروارید داد
کاش می شد آسمان مهر را
خانه کرد و به گل خورشید داد
کاش میشد بر تمام مردمان
پیشوند نام انسان را گذاشت
کاش می شد که دلی را شاد کرد
بر لب خشکیده ای یک غنچه کاشت
کاش میشد در ستاره غرق شد
در نگاهش عاشقانه تاب خورد
کاش می شد مثل قوهای سپید
از لب دریای مهرش آب خورد
کاش میشد جای اشعار بلند
بیت ها راساده و زیبا کنم
کاش می شد برگ برگ بیت را
سرخ تر از واژه رویا کنم
کاش میشد با کلامی سرخ و سبز
یک دل غمدیده را تسکین دهم
کاش میشد در طلوع باس ها
به صنوبر یک سبد نسرین دهم
کاش میشد با تمام حرف ها
یک دریچه به صفا را وا کنم
کاش میشد در نهایت راه عشق
آن گل گم گشته را پیدا کنم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 
مجموعه اشعار ماجرای یک عشق