درد عشق امیر یوسف

غوغای عشق در دفتر عشق امیر یوسف

درد عشق امیر یوسف

غوغای عشق در دفتر عشق امیر یوسف

نامه ای برای یک بی وفا

چند وقت پیش بود که در لا به لای متنهام این متن رو دیدم که قبلا نوشته بودم اما هنوز توی دفتر عشق نذاشتم. تصمیم گرفتم این متنو بذارم توی صفحه ای دیگر از دفتر عشقم تا شما عزیزان هم بخونید.


http://s1.picofile.com/paytakthonline/Pictures/DSC03373.jpg

به نام کلام دروغین عشق

چند وقتی بود که میخواستم برای تو
درد این فلبی را که شکستی و رفتی بنویسم
اما تا میخواستم بنویسم قطره های اشکم بر روی کاغذ میریخت
و نمی توانستم آنچه را که میخواهم بر روی صفحه کاغذ
خیس بنویسم.حالا دیگر یک قطره اشک نیز در چشمانم نمانده و
همان قلب شکسته ام تنها یادگار از عشقت به جا مانده
قلبی که یک عالمه درد دارد ، دردی که مدتهاست دامنگیرش شده است.
از آن لحظه ای که رفتی در غم عشقت سوختم و با لحظه های تنهایی ساختم.
نمی توانستم از او که مدتها همدل و همزبانم بود جدا شوم ،
اما تو رفتی و تنها یک قلب شکسته سهم من از این بازی عشق بود
یک بازی تلخ که ای کاش آغاز نمیکردم تا اینگونه در غم پایانش بنشینم
تو که میخواستی روزی رهایم کنی و چشمان بی گناهم را خیس کنی
چرا با من آغاز کردی!
مگر این قلب بی طاقت و معصوم چه گناهی کرده بود
گناهش این بود که عاشق شد و تو را بیشتر از هر کسی
از ته دل دوست داشت
اینک که برای تو از بی وفایی هایت مینویسم
انگار آسمان چشمانم دوباره ابری شده
و در قحطی اشک دوباره میخواهد ببارد.اما من مینویسم
مینویسم که یک قلب را شکستی ، و زندگی ام را تباه کردی.
کاش می دانستی چقدر دوستت داشتم ،
کاش می دانستی شب و روز به یادت بودم و از غم دوری ات با
چشمان خیس به خواب عاشقی می رفتم.
نمی دانی چه آرزوها و رویاهایی را با تو در دل داشتم
می خواستم عاشقترین باشم ،
برای تو بهترین باشم ، یکرنگ بمانم و یکدل نیز از عشقت بمیرم.
آن زمان که با تو بودم کسی نام مرا صدا نمیکردم ،
همه به من میگفتند ((دیوانه)).آری من دیوانه بودم ، یک دیوانه ساده دل.
دیوانه ای که اینک تنهای تنهاست و از غم جدایی ات روانی شده است.
این را بدان نه تو را نفرین کردم ، و نه آرزوی خوشبختی برایت کردم.
این روزها خیلی احساس تنهایی میکنم ،
راستش را بخواهی هنوز دوستت دارم اما
دیگر دلم نمیتوانم حتی یک لحظه نیز با تو باشم.
خیلی دلم میخواهد فراموشت کنم اما نمی دانم چرا نمی توانم
دلم برای لحظه های با تو بودن تنگ شده
و یاد آن لحظه ها قلب شکسته ام را میسوزاند.
و این بود سرنوشت من و تو! چه بگویم که هر چه بگویم دلم بیشتر می سوزد .
نیستی که ببینی اینجا زندگی ام بدون تو بی عطر و بوست ، بی رنگ و روست.
هر چه نوشتم درد این قلب دیوانه من بود
نمیخواستم بنویسم از تو ، اما قلبم نمیگذاشت.
بهانه میگرفت ، گریه می کرد ، میگفت بنویس تا بداند چه دردی دارم.
انگار دوباره کاغذم از قطره های اشکم خیس شده ،
دیگر قلمم برای روی کاغذ خیس نمی نویسد.
خواستم بنویسم که خیلی بی وفایی.
نظرات 4 + ارسال نظر
رومینا چهارشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:06 ب.ظ http://black-love.blogsky.com/

یک حسه

یک نیاز

یک سوال

برای ما آدما

و نمیدونم کی میرسیم به این .........


آپم عزیزم

دختری از جنس امید به اسم : رومینا

یه دوست پنج‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 06:32 ب.ظ

سلام
وبلاگ غریبانه ای داری
سعی می کنم همه پست ها رو بخونم تا کشفت کنم فقط سعی می کنم ولی ادعا نمی کنم
و عشق چه آسان در منظر و چه غدار در تجربت

فریناز جمعه 16 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:47 ب.ظ http://delhayebarany.blogsky.com

آدما همیشه عاشق کسایی میشن که طاقت ندارن معشوق بمونن!!!!!!!!!!
معشوق منم رفت وتنهام گذاشت...
رفته ۲تاقاره اون طرف تر از ما...فرسنگ هاازمن دوره وهنوزم به عشق من میخنده...
سوختن عاشق انگار در این روزها عادی شده است

ساناز سه‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:23 ق.ظ http://sara3767.persianblog.ir/

سلام وبتون خیلی مطلالب جالبی داره و خیلی غریبانه مینویسی وناز من این مطلالب رو دوست دارم عیدتون هم مبارک گلم به ما هم یه سر بزنید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد