درد عشق امیر یوسف

غوغای عشق در دفتر عشق امیر یوسف

درد عشق امیر یوسف

غوغای عشق در دفتر عشق امیر یوسف

عاشق

روزی شخصی در حال نماز خواندن در راهی بود و مجنون بدون این که متوجه شود از بین او سجاده اش عبور کرد مرد نمازش را قطع کرد و داد زد هی چرا بین من و خدایم فاصله انداختی مجنون به خود آمد و گفت من که عاشق لیلی هستم تورا ندیدم تو که عاشق خدای لیلی هستی چگونه مرا دیدی

نظرات 8 + ارسال نظر
حامد شنبه 3 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:38 ق.ظ http://www.haamed.blogsky.com

جالب بود

گنجینه محبت شنبه 3 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:38 ب.ظ http://www.ganjinehmohabat.blogfa.com

سلام وبلاگ زیبا و خوبی دارین .منتظر حضور شما در گنجینه محبت هستیم حتماً به ما سر بزنید
[گل][گل][گل]

یه دوست دوشنبه 5 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:03 ق.ظ

زیبا بود و پر نکته

[ بدون نام ] سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 06:00 ب.ظ

عالی تر از همیشه محشر بود .جیگر .دوست دارم بووووووووووووووووسسسسسسسسسسسسسسسسس

امیدشایگان چهارشنبه 14 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:24 ق.ظ http://2-t.ir

از مکافات عمل غافل نشو

ستاره چهارشنبه 14 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:52 ق.ظ

سلام خوبی عزیز. دیر به دیر وبلاگتو به روز می کنی . دلمون واسه متنات تنگ می شه . هر وقت با بچه ها دور هم می شینیم راجع به تو و وب قشنگت می حرفیم. بیشتر از خودت عکس بزار .

maryam شنبه 17 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:34 ب.ظ

پاییز،ای پادشاه فصلها.........
متنتون زیبا بود .از خودتونه؟

باران دوشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:46 ق.ظ

خیلی قشنگ و جالب بود
بابت اینهمه هنر بهت تبریک میگم
واقعا زیبا بود خیلی خوشم اومد نمیدونم چه طوری احساسم رو بگم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد