درد عشق امیر یوسف

غوغای عشق در دفتر عشق امیر یوسف

درد عشق امیر یوسف

غوغای عشق در دفتر عشق امیر یوسف

یک کلام حرف و یک دنیا فکر

آرامتر سکوت کن..........بی تفاوتی هایت آزارم می دهد

رویای بارانی

باز باران آمده تا در زیر آن قدم بزنم
باز دلم گرفته تا همراه با باران اشک بریزم
باز دلتنگی به سراغم آمده تا به یاد تو بیفتم
باز بی قراری و باز هم چشم انتظار
احساس من در این روز بارانی
احساسی به لطافت باران ، به رنگ آبی
آرزویی در دلم مانده ، شبیه حسرت ، شاید هم یک رویا
آن آرزو تویی ، که حتی لحظه ای اندیشیدن به این آرزو
مانند لحظه پریدن است ، مانند لحظه زیبای به تو رسیدن است
شیرین است آرزوهای عاشقانه ، به شیرینی لبهای تو
باز هم باران مرا به رویاها برده ،
خیس کرده قلب عاشق مرا با قطره های مهربانش
دیوانه کرده این هوا
قلب مرا ، چه زیباست قدم زدن به یاد تو در زیر قطره های بی پایانش
باز باران آمده تا یاد مرا در دلت زنده کند
تا به یاد آن روز به زیر باران بیایی
تا  عطر حضور تو بیاید در آسمان آبی احساس تا باران بیاورد
عطر تو را به سوی من ، تا زیباتر کن آن احساس عاشقانه من
یک لحظه های چشمهایم را بر روی هم گذاشتم
قطره های باران بر روی گونه ام سرازیر میشد
به رویاها رفتم ، دلم برایت تنگ شده بود
خواستم برای یک لحظه تو را در رویاها ببینم
تا آتش دلتنگی هایم کمی کمتر شود
تا دلم باز هم به عشق دیدنت آرامتر شود ،
پرنده از شوق این باران با دیدن دیوانه ای مثل من
عاشقتر شود!
من و بودم سکوت بود و تنهایی و آسمان
تنها می آمد صدای قطره های باران
سکوت رویاهای مرا به حقیقت نزدیک میکرد
این باران بود که مرا در رویاها برای دیدن تو همراهی میکرد
تو را دیدم ، نمیدانستم درون رویاهایم هستم
از آن شاخه به سوی تو پریدم
تو را در آغوش خودم کشیدم
گفتم که دلم برایت تنگ شده بود عزیزم
از آن رویا بیرون آمدم ، حس کردم دلم آرامتر شده
تو در کنار منی و باران تمام شده...

هنوز باور نداری

هنوز مرا باور نداری
روزی ما هر دو به هم دل بستیم
مدتها گذشت و به پای هم نشستیم
فکر میکردم این هر دوی ماییم که عاشق هستیم
فکر میکردم هر دوی ماییم که به انتظار هم نشستیم
اما تو که آرامش را از من گرفته ای ، در این لحظه ها بدجور حال مرا گرفته ای
من که جز آرامش چیزی را از تو نخواسته ام ،
اما تو عادت کرده ای اشکم را در بیاوری ،
عادت کرده ای به شکستن قلبم ،
عادت کرده ای که عذاب دهی مرا و آزار دهی این دل عاشق مرا ...
هنوز باور نداری که چقدر برایم با ارزشی
هنوز باور نداری عشق مرا ، باور نداری بی قراری های این دل عاشق مرا
گفتی عاشق منی ، من که نمیبینم هیچ عشقی از تو
گفتی خیلی دوستم داری ، من که نمیبینم هیچ مهر و محبتی از تو
میگویی همیشه به یاد منی ، من که هنوز قلبم تنهای تنها است
میگویی همیشه در کنار منی ، من که هنوز چشمهایم از انتظار گریان است
عشق من در قلبت مثل یک روح سرگردان است ،
من که هنوز باور نکرده ام عشق تو را ، زندگی برایم یک باتلاق بی انتها است
هر چه بیشتر با تو میمانم ، بیشتر در باتلاق تنهایی فرو میروم
میخواهم حس کنم مهر و محبتهایت را ، میخواهم بشنوم درد دلهایت را
تا در اوج عاشقی دیگر احساس تنهایی نکنم
در اوج عاشقی با یک دل تنها ترک دنیا نکنم
روزی ما هر دو با هم عهد بستیم ، که به پای هم مینشینم 
و تا آخرش با هم یکرنگ هستیم ،
حالا تو هزار رنگی و من یک رنگ هستم ،
دیگر باید به چه زبانی بگویم عاشقت هستم...

یک نگاه و یک دنیا فکر !

چارلز: در زندگی خود هیچوقت چهار چیز را نشکنید: اعتماد ، قول ، ارتباط  و قلب. شکسته شدن آنها صدائی ندارد ولی دردناک است.


لحظات را گذراندیم تا به خوشبختی برسیم افسوس خوشبختی همان لحظاتی بود که گذراندیم