حالا که آمدی و مرا عاشق خودت کردی
آب
سرد بر روی این قلب آتشین من نریز!
با رفتنت مرا وسوسه نکن که خود را از
دنیا رها کنم....
حالا که آمدی و اینهمه قول و قرار دادی
بیا و تا آخرین لحظه با من باش....
بیا و مرا پشیمان از این عاشق شدن نکن
....
تنهای تنها بودم ، اینک که با تو هستم
دلم میخواد تا آخرین لحظه نفسهایم
با تو باشم و دیگر به سوی تنهایی ها
بازنگردم....
نمی دانم چرا اینهمه تو را دوست می دارم
و لحظه به لحظه دلم
برایت تنگ می شود! تنها می دانم احساس
میکنم اینک یک دیوانه ام!
دیوانه ای که شب ها با یاد تو و از
دلتنگی تو
با چشمهای خیس می خوابد و روزها نیز لحظه به لحظه
به
یاد تو هست و فکرش از یاد تو بیرون نمی رود!
حالا که آمدی و عاشقم کردی ، قلبم را
نشکن و چشمهایم را خیس نکن!
حالا که آمدی ، مرا تنها نگذار و قلب مرا
دوباره در به در این دنیای بی محبت نکن!
تو اولین و آخرین عشق منی عزیزم
چگونه
تو را فراموش کنم
ای تو که مرا از گرداب تنهایی و نا امیدی نجات
دادی و به زندگی سرد
و بی روح من جان تازه ای دادی!
مثل خزانی بودم که با آمدنت تبدیل به
بهار سبز عاشقی شدم، مثل پرنده ای
در قفس بودم که تو آمدی و مرا در آسمان
آبی وجودت رها کردی!
مثل کویری بودم که آرزوی یک قطره باران
محبت را می کشیدم ، تو آمدی
و مرا از عشق و محبت خودت سیراب کردی
عزیزم....
اینک که آمدی و مرا عاشق خودت کردی رهایم
نکن، مرا تنها نگذار و
به آنهمه قول و قرار وفادار باش ! تو
دیگر با ما بی وفایی نکن
که دیگر صبر و طاقتمان به آخر رسیده است!
تو یکی بیا و از ته دل با ما یار
باش.....
نمی توانم فراموشت کنم ای تو که مرا
دیوانه کردی ، مرا در این دنیای
عاشقی در به در نکن ، فراموشم نکن و با
من باش
و تا ابد مرا دوست داشته باش....
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم ، اگر
می دانستی
که چشمهای بی گناه من شب و روز برای تو
خیس است
و از دلتنگی تو می بارد ، اگر می دانستی تنها آرزویم
به تو رسیدن است
هیچگاه مرا با این عشقت نمی سوزاندی!
چه قدرظالم طرف که اومده عاشقت کرده و رفته
قشنگ بود
همیشه کسی که عاشقش میشی ظالمه و به جای درک..... ترکت میکنه!