کاش وقتی زندگی فرصت دهد
گاهی از پروانه ها یادی کنیم
کاش بخشی از زمان خویش را
وقف قسمت کردن شادی کنیم
کاش وقتی آسمان بارانی ست
از زلال چشم هایش تر شویم
وقت پاییز از هجوم دست باد
کاش مثل پونه ها پر پر شویم
کاش وقتی چشم هایی ابریند
به خود اییم و سپس کاری کنیم
از نگاه زرد گلدانهایمان
کاش با رغبت پرستاری کنیم
کاش دلتنگ شقایق ها شویم
به نگاه سرخ شان عادت کنیم
کاش شب وقتی که تنها می شویم
با خدای یاس ها خلوت کنیم
کاش گاهی در مسیر زندگی
باری از دوش نگاهی کم کنیم
فاصله های میان خویش را
با خطوط دوستی مبهم کنیم
کاش با چشمانمان عهدی کنیم
وقتی از اینجا به دریا می رویم
جای بازی با صدای موج ها
درد های آبیش را بشنویم
کاش مثل آب مثل چشمه سار
گونه نیلوفری را تر کنیم
ما همه روزی از اینجا می رویم
کاش این پرواز را باور کنیم
کاش با حرفی که چندان سبز نیست
قلب های نقره ای را نشکنیم
کاش هر شب با دو جرعه نور ماه
چشم های خفته را رنگی زنیم
کاش بین سکنان شهر عشق
رد پای خویش را پیدا کنیم
کاش با الهام از وجدان خویش
یک گره از کار دل ها وکنیم
کاش رسم دوستی را ساده تر
مهربان تر آسمانی تر کنیم
کاش در نقاشی دیدارمان
شوق ها را ارغوانی تر کنیم
کاش اشکی قلب مان را بشکند
با نگاه خسته ای ویران شویم
کاش وقتی شاپرک ها تشنه اند
ما به جای ابر ها گریان شویم
کاش وقتی شاپرک ها تشنه اند
ما به جای ابر ها گریان شویم
کاش وقتی آرزویی می کنیم
از دل شفاف مان هم رد شود
مرغ امین هم از آنجا بگذرد
حرفهای قلبمان را بشنود
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مجموعه اشعار ماجرای یک عشق
دریای دل آبی ست
تویی فانوس زیبایش
اگر اینه یک دنیاست
تویی معنای دنیایش
تو یعنی دسته گل را
ز آن سوی افق چیدن
تو یعنی پکی باران
تو یعنی لذت دیدت
تو یعنی یک شقایق را
به یک پروانه بخشیدن
تو یعنی از سحر تا شب
به زیبایی درخشیدن
تو یعنی کبوتر را
ز تنهایی رها کردن
خدای آسمان ها را
به آرامی صدا کردن
تو یعنی مثل نیلوفر
همیشه مهربان بودن
تو یعنی باغی از مریم
تو یعنی کهکشان بودن
تو یعنی چتری از احساس
برای قلب بارانی
تو یعنی پیک آزادی
برای روح زندانی
تو یعنی دست یک گل را
به دست اطلسی دادن
تو یعنی در زمستان ها
به فکر پونه افتادن
تو یعنی رویح باران را
متین و ساده بوسیدن
و یا در پاسخ یک لطف
به روی غنچه خندیدن
اگر چه دوری از اینجا
تو یعنی اوج زیبایی
کنارم هستی و هر شب
به خوایم باز می ایی
اگر هرگز نمی خوابند
دو چشم سرخ و نمناکم
اگر در فکر چشمانت
شکسته قلب غمناکم
ولی یادم نخواهد رفت
که یاد تو هنوز اینجاست
میان سایه روشن ها
دل شیدای من تنهاست
نباید زود می رفتی
و از دل کوچ می کردی
افق ها منتظر ماندند
که از این راه برگردی
تگر یک آسمان دل را
به قصد عشق بردارم
میان عشق و زیبایی
ترا من دوست می دارم
چه زیبا می شود روزی
به پایان اید این یلدا
دل تو آسمان گردد
و روح سبز من شیدا
به یادت تا سحرگاهان
نگاهم رسخ و بارانی ست
تو تا از دور برگردی
به هجران تو زندانی ست
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مجموعه اشعار ماجرای یک عشق
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مجموعه اشعار ماجرای یک عشق
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مجموعه اشعار ماجرای یک عشق
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مجموعه اشعار ماجرای یک عشق
شد بهار و دل من اسیر شهر طوفانی انتظارست
حرف قلب من این بوده و هست که بیایی بهارست
قوی دل در لحظه ای را شمرده تا تو از شهر غربیت بیایی
نبض آلاله ها را گرفتم تا که شاید بدانم کجایی
شهر لب باغ دل مرز احساس حسرت لحظه ای با تو بودن
با نگاهت سخن گفتن و بعد شعری از جنس دریا سرودن
عکس رویاییت را نهادم توی یک قاب عکس طلایی
با کمی لاله رویش نوشتم لعنت عشق بر تو جدایی
می تپد قلب در شهر غوغا باز در آرزوی رسیدن
باز هم حسرت روی یک شمع حسرت دسته ای پونه چیدن
حسرت سرخ فردای غربت بی امان لحظه ها را شمردن
آرزو کردنی بی سرانجام دل به امواج عشقی سپردن
سال رفت و من و پونه و تو حبس در بندهای جدایی
یک جهان حسرت مهربانی عالمی آرزوی رهایی
من نگاه تو را اولین بار روی یک شعر نمناک دیدم
قصه سبز زیباییت را از زبان غزل ها شنیدم
باورم نیست آمد بهار و ماه چشم تو بر دل نتابید
دل به یاد تو یک سال رنجید چشم در آرزویت نخوابید
یادگار تو یک عشق پاک ست توی گلدانی از آرزویم
خوب شد مانده این یادگاری تا که گه گاه آن را ببویم
چشم تو نقطه عطف دلهاست دیدنت مرهم قلب عاشق
گونه ات سرزمین تبسم خنده های تو رنگ شقایق
تا بیایی به روی دل خود عکس یک یاس تنها کشیدم
توی نقاشی چشمهایت انتظاری شکوفا کشیدم
هیچ کس با دل من نیامد تا لب جاده های رهایی
منتظر مانده ام روی یک پل تا که شاید از آن سو بیایی
آسمان تا نگاهی به من کرد دیدگانش پر از اشک غم شد
نقره هایش هم از غصه تب کرد یک گل از خنده زهره کم شد
برکه اش که مرا دید و قلبش مثل یک نرگس منتطر شد
قصه ام را به آلاله گفتم بر لبش حسرتی منتظر شد
هرکسی که برایم دلش سوخت عاشقانه شکست و دعا کرد
سنگ هم قصه ام را شنید و صادقانه خدا را صدا کرد
باز هم تو در آنجایی و من منتظر مانده ام تا بیایی
درس من و رمز زیبا شکفتن قلب من دفتر آشنایی
گفته بودی اگر قاصدکها از سفرهای رویا بیایند
گفته بودی اگر شاپرک ها شهریمان را گلستان نمایند
گفته بودی اگر صد شکوفه در میان گلستان بروید
گفته بودی اگر یک پرستو برگ آلاله ای را ببوید
گفته بودی اگر توی قلبم باغی از یاس خوشبو بکارم
گفته بودی اگر مثل باران روی دلهای عاشق ببارم
باز می گردی و در کنارم قصه عشق را می نگاری
پس چه شد نسترن ها شکفتند بازگرد ای نسیم بهاری
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مجموعه اشعار ماجرای یک عشق