درد عشق امیر یوسف

غوغای عشق در دفتر عشق امیر یوسف

درد عشق امیر یوسف

غوغای عشق در دفتر عشق امیر یوسف

بی تو

بی تو


بی تو دلم همیشه تنگ است ، بی تو دنیا برایم سوت و کور است

بی تو شبم بی مهتاب است ، بی تو ستاره آسمان تاریک دلم خاموش است

بی تو زندگی بی مفهوم است ، بی تو عشق و عاشقی در دلم دور است

بی تو هوای دلم همیشه ابری است ، آسمان چشمانم همیشه بارانی است

بی تو زندگی برایم عذاب است ، گلهای باغ دلم همه خشک و بی جان است

بی تو دریای دلم کویری تشنه و خشک است ، آسمان آبی قلبم تیره و تار است

بی تو عشق از خانه دلم فراری است و طاغچه خانه دل همیشه خالی است

بی تو آرزویی ندارم در دلم ، و تنها آرزویم از خدای خویش بودنت در کنارم است

بی تو غروب ها برایم جهنم واقعی است ، و سحرگاه طلوع خورشید دلم خیالی است

بی تو مردی مجنونم ، بی تو موجودی پوچم ، بی تو دلی بی احساسم

بی تو جاده زندگی ام بن بست است ، و پرنده های آشیانه قلبم همه بی آواز هستند

بی تو وجودم در این دنیا بی ارزش است ،

و نامم در کتاب زندگی خط خورده و فراموش شده است

بی تو دیگر مجالی برای زندگی دوباره نیست ، آرزوی قلبم مرگ است

خلوتگاه دو عاشق

خلوتگاه دو عاشق

تنها با تو ، فقط با قلب تو ، بی تو زندانی است این دنیای عاشقی

با تو می گویم درد دلم را در این سکوت بی انتها

می گویم راز تنهایی ام را تا تنها صدای درد دل مرا گوش کنی
 
و در این سکوت عاشقانه تنها
درد دل مرا بشنوی و احساس کنی

بگو عزیزم ، هر چه دل تنگت خواست به من بگو تا قلب
 
عاشقم حرفهای تو را درک کند

لحظه های بی حوصله ، سر به زیر ، سرها همه بر روی پا و دستها همه در بغل

بگو درد دلت را عزیزم از همان خلوتی که با خود گرفته ای

کاش در کنارم بودی تا دست در دستانت بگذارم و سرت را بر
 
روی شانه هایم میگذاشتی و
درد دلت را در گوشم زمزمه میکردی اما

قطره ای از اشکهای چشمانم بر روی گونه هایم

اشکهایی از روی دلتنگی و غم دوری

دلتنگی مرد همیشه تنها ، در گوشه ای از خلوتگاه خودش که
 
با خدای خودش درد دل میکند و
اشک می ریزد

چقدر لحظه سردی است ، آروزی شانه های یارش را در آن لحظه میکند

آرزوی دو دست گرم را دارد که دستان سردش را بگیرد

آرزوی بوسه دارد ، آرزوی نوازش دارد

خلوتگاهی خلوتر از گذشته ، چشمانی خیستر از گذشته و دلی تنگ
 
تر از گذشته
عزیزم می مانم در همین سکوت عاشقانه ام تا شاید
 
روی صدای آن قدمهایت ، صدای
نفسهایت این سکوت خلوتگاه مرا بشکند و
 
ما با هم در همین خلوت شبانه در کنار هم یه

خلوتگاه پر از عشق داشته باشیم

بخوان آواز لالایی را

بخوان آواز لالایی را

بخوان آواز لالایی را ، بخوان تا دلم باز شود،بخوان تا به خواب رویایی روم.

بخوان که دلم هوای لالایی هایت را کرده است.

مرا نوازش کن ، نگذار تنهایی مرا نوازش کند .

وقتی آواز دلنشین لالایی را می خوانی احساس محبت در من

بیشتر می شود.
وقتی مرا نوازش میکنی احساس میکنم داری من را
 
آرام میکنی از این شور و التهاب زندگی.

آواز آرامش ، آواز مهربانی ، همزبانی .می خوانی و مرا دلداری
 
میدهی می خوانی برایم قصه
میگویی.

قصه مرد تنها ، قصه شبهای یلدا، لالایی بخوان در شب بلند سال .

بخوان تا آرام بگیرم بخوان تا فریاد در پشت حنجره ام تبدیل به نفس شود.

هنگام شبها انتظار تو را می کشم که بیایی و من را با لالایی ات به خواب ببری

شبی که تو برایم لالایی نگویی خواب ندارم ، شبی بی احساس میشود،

شبی که دیگر احساس 
 محبت در من کمتر میشود.

وقتی با صدای مهربانت آوازلالایی را می خوانی ستاره ها هم
 
در آسمان با صدای آوازت دور
هم جمع می شوند و به صدای مهربانت گوش میدهند.

ماه با آن نور درخشانش محفل ما را روشن میکند.

پرندگانی که به لانه شان پناه برده اند با صدای لالایی ات در
 
شب تاریک در آسمان به شوق
آوازت پرواز میکنند.

اما شبی که تو نباشی و آن آواز را بخوانی شبی است تاریک

وبی ستاره وشبی است که دیگر
پر از سکوت و تنهایی است

به خداوندی خدا دوستت دارم

به خداوندی خدا دوستت دارم

ای تو فرشته قلب شکسته من ، ای تو گلدسته این دل عاشق من
 
به خداوندی خدا دوستت دارم

ای تو زیباترین زیبایی ، ای رویای بیداری
 
به خداوندی خدا دوستت دارم

ای بیقرار دلم ، ای تک درخت دشت سرخ قلبم ،

به همین لحظه های  مقدس عشق قسم دوستت
دارم

ای آنکه چشمت بارانی است ، ای تو که روحت شادابی است ، و
 
رگهایت از خون محبت جاری
است

به آن کعبه مقدس عشق قسم دوستت دارم

ای مست این جان خسته من ، ای چشمه جوشان این قلب بی طاقت من ، ای مهتاب این

شبهای بی تابی من به آن
 
چهره مقدس عاشقانه ات قسم دوستت دارم

ای ساحل امیدم ، ای موج بی قرارم ، ای کوه پر غرورم ،

ای سبزی بهارم به همین چشمان

پر اشکت قسم دوستت دارم

ای زندگی من ، ای آغاز من ، ای سرآغاز من ، ای فردای من

به همان لحظه دیدارمان قسم
دوستت دارم

نمی دانم کلمه مقدس دوست داشتن را چگونه بیان کنم تا تو باور کنی که
 
دوستت دارم

بیشتر از هر زمانی ، بیشتر از هر لحظه ای تو را میخواهم و برای
 
دیدنت بیشتر از هر لحظه
ای بیقراری میکنم

گفتم نرو

گفتم نرو ، سخته برام این دوری تلخ گفتی بمون منتظرم زود بر میگردم

گفتم دلم طاقت نداره بمونه منتظر گفتی دلم پیش تو هست زود بر میگردم

گفتم خودت رو میخوام این نازنینم گفتی که راهی ندارم باید سفر کرد

گفتم دل بی طاقتم را تنها نذارش گفتی که تنها نیست و دلم باهاشه

گفتم که وقت دگری باز سفر کن گفتی عزیزم نمیشه اینک وقت رفتنه

گفتم اگه بری دیگه زندگیم تمومه گفتی که باز بچه شدی ، راهش همینه

گفتم که باز داری اشکمو در میاری گفتی عزیزم سرنوشتم من همینه، گریه عاشقیه

گفتم منم همرات میام ، عزیز مهربونم گفتی بمون تا از سفر بیام یار همزبونم

قصه من و تو

قصه من و تو

قصه من و تو از آنجایی شروع شد که عکس مهتاب در حوضچه خانه قلبم افتاد…

قصه من و تو آغازش در دفتر آرزوها بود و داستانش در دفتر لیلی و مجنون سرود

شد… قصه من و تو از آن نیمه شب پر خاطره آغاز شد و اینک نیز با قصه دوری در
 
حال نوشته شدن است!
قصه من و تو آغازی احساسی داشت ، حرفهایی رویایی داشت ،
 
اما ادامه آن یک داستان عاشقانه و واقعی شد!
تو آمدی در خوابم ، نشستی در سرزمین
 
رویایم ، و آن قلب سرخت را با دو دست مهربانت به من هدیه دادی!

چه زیبا پر کشیدیم به سوی دشت پروانه ها ، چه زیبا بر روی ماه نشستی
 
و من نیز ماه را به آرامی حرکت میدادم!

لحظه سفرت لحظه زیبایی بود ، لحظه ای که بر روی گلبرگ گلی نشستی
 
و با نسیم عشق به سوی دیاری دیگر رهسپار شدی!

من نیز در کنار قناری پر بسته نشسته بودم و نوای غمگین او را

گوش میدادم و به شبنمی که عکس چشمان خیسم در آن افتاده بود نگاه می کردم!

قصه من و تو قصه زیباترین عشق دنیا است ، قصه من و تو قصه

یک سرزمین بی انتها است ، قصه من و تو ، قصه یک رویای بیدار شدنی است!

آغاز دیدارمان چه پر خاطره بود ، عکس چشمانت هنوز در ذهنم تکرار میشود ،

یک نگاه عاشقانه ، یک نوای صادقانه ، هدیه ای بود پر از آرزو و امید!

سر آغاز قصه من و تو از یک نگاه عاشقانه آغاز شد ، و به لحظه مرگ نیز
 
ختم خواهد شد!
دفتری کهنه و پوسیده ، دلی نا امید و شکسته ،
 
قلم بدون جوهر داشتم !
تو که آمدی دفترم تازه شد ، دلم امیدوار و پر تپش
 
از عشق شد ، و قلمم آماده نوشتن کلام مقدس تو را داشت

اولین کلامم به نام تو بودو تکه کلامم نیز اسم تو بود !

قصه من و تو قصه شمعی خاموش نشدنی است ،

قصه من و توقصه مهتاب و ستاره است