درد عشق امیر یوسف

غوغای عشق در دفتر عشق امیر یوسف

درد عشق امیر یوسف

غوغای عشق در دفتر عشق امیر یوسف

۲



کسی بیشترین قدرت را داراست که خویشتن را در اختیار داشته باشد

۱




موفق نمی شوید مگر از کاری که انجام میدهید لذت ببرید



اینترنت رایگان برای تهرانی ها


اینترنت رایگان
 



<SMILIE> با عرض سلام به همگی
سلام به تمام شما عزیزان بالاخره سال رو به پایان و چند روزی بیشتر نمونده..برای من که امسال خیلی سال پر خاطره ای بود .امیدوارم که برای شما هم همینطور باشه.خوب برسیم به اصل مطلب من تصمیم گرفتم برای شما یه هدیه کوچیک تهیه کنم و سال نو رو پیشاپیش بهتون تبریک بگم و از امروز  اینترنت کاملا رایگان سه ساعته در اختارتون بزارم   . و به عنوان عیدی از طرف وبلاگ درد عشق به شما  هم داده باشم !!!
ببینید برای استفاده از این اینترنت ها باید یه نام کاربری که یه عدد ۷ رقمی باشه را برای خودتون تعیین کنید .
رمز عبور هم باید خودتون تعیین کنید ولی اونم باید یه عدد ۷ رقمی باشه.
توجه : اگر اینترنت عمل نکرد و پیغام داد که نام کاربری و رمز عبور اشتباهه برای اینه که حتما یکی قبل از شما اون نام کاربری رو انتخاب کرده پس سعی کنید یه عدد ۷ رقمی دیگه برای نام کاربری انتخاب کنید. وقتی هم که وصل بشه اون رمزی که شما زده بودید برای اون نام کاربری اختصاص پیدا میکنه و تا سه ساعت میتونید از اون اینترنت استفاده کنید.


وقتی هم که تموم شد دوباره یه نام کاربری و رمز دیگه خودتون تعیین کنید و باز روز از نو روزی از نو !!! <SMILIE>
شماره های اتصال به شبکه هم این دو تاست : 9715104  و 9718125  .
امیدوارم کاملا متوجه شده باشید چی به چی شد.
با تشکر : امیر فیروزی مدیریت وبلاگ درد عشق
مثال :
User name : 9856325
Password : 6587456
Phone : 9715104 , 9718125
 

در نام کاربری و رمز عبور فقط باید عدد ۷ رقمی باشه .به هیچ وجه نباید از حروف

استفاده کنید

باران

باران

ای باران ببار که دلم هوای یارم را کرده است

ای باران قطره هایت مرا به یاد اشکهای یارم می اندازد

ای باران هوایت مرا یاد هوای دیدن عشقم می اندازد

ای باران صدایت مرا به یاد صدای درد و دلهای یارم می اندازد

ای باران حضورت مرا به یاد حضور یارم در آغوشم می اندازد

ای باران نوای دلنشین تو مرا به یاد حرفهای زیبا و درد و دلهای عاشقانه
 
با یارم می اندازد
باران ببار و مرا آرام کن ، ببار تا چشمهایم نیز همراه با تو ببارند

باران ببار تا من با جامه ای گرم در زیر قطره هایت به یاد یارم قدم بزنم

میخواهم به زندگی ام به عشقم ، به لحظه هایی که با یارم می باشم در

زیر قطره هایت فکر
کنم… شاید در این لحظه هایی که در حال و هوای بارانی
 
می باشم قطره ای از اشکهای یارم
نیز بر روی گونه هایم احساس کنم…
 
آسمان با گونه ای خیس میخواهد دلش را خالی کند ،

 مانند من که میخواهم با گریه همراه با آسمان دلم را خالی خالی کنم

ای باران ببار تا من نیز مانند تو ببارم …
 
بغض آسمان که شکسته شود بغض من نیز همراه با
آسمان شکسته خواهد شد …
 
بغض دوری از یارم و بغض لحظه هایی که با یارم و عشقم در
زیر باران قدم میزدیم !
 
باران ببار که دلم هوای یارم کرده است
ای باران وقتی میباری دیگر سردی آن قطره
 
هایت را احساس نمیکنم ، در آن زمان گرمی
دستهایی را احساس میکنم که یک روز
 
دستهای سرد مرا گرفته بود و در زیر قطره هایت قدم
میزدیم…
 
ای باران وقتی میباری دیگر آن لحظه های سرد و پر از غم و غصه را احساس

نمیکنم ، چون آن طراوت و تازگی ات و آن عطر دلنشینت
 
مرا به حال و هوای یارم  میبرد
ای باران مرا آرام کن …

قطره هایت از سوی ابرهایی می آید که بغض دیرینه ای دارند

قطره هایت به پاکی اشکهای یارم هستند ،

عطرت به خوشی و دلنشینی عطر پیراهن یارم می
باشد، گرمی حضورت مانند گرمی
 
حضور یارم در آغوشم می باشد ، لطافتت به نرمی بدن یارم
می باشد ،
 
نوایت به زیبایی حرفهای یارم می باشد ،

هوایت مرا به حال و هوای زمانی می برد
که با یارم می باشم…
 
ببار ببار ببار ، با آن قطره هایت بر گونه های من ببار ،
 
و گونه های
خیس مرا خیستر کن ببار تا شاید من در زیر قطره هایت

و این آسمان غم گرفته به خوابی روم
 
که شاید در آن خواب
حضور یارم را احساس کنم

وداع مرغ عشق



دوستان عزیزم متن مقداری بلند است... ولی خواهش می کنم اول متن را بخونید و
 
بعد نظرات زیباتون رو بهم بگید ممنون میشم

وداع مرغ عشق

چه روزگاریست ، چه دنیایی است ، از هیچیک از لحظه های خود خبر نخواهی داشت

نمیدانی فردا و یا حتی ثانیه ای دیگر سرنوشت تو به کجا ختم خواهد شد

تنهای تنها پرواز میکرد در آسمان آبی تنهایی ها ،

به دنبال یاری بود تا با هم در اوج آسمانها

با افتخار پرواز کنند مدتها و ماه ها و فصل ها در آسمانها تنهای تنها پرواز می کرد

تنها در گوشه ای از درخت بید مجنون مینشست و برای
 
خود و پیش خود آواز غمگین تنهایی
زمزمه می کرد

بغض در آن آواز پر از سکوتش نمایان بود .

حنجره اش دیگر طاقت این را نداشت که آوازی بخواند و دل عاشقان را باز کند

روزی به آسمان پرید به هوای خدای خویش تا اینکه یارش را پیدا کرد

همان که میخواست ، همان که مدتها در آسمان پرواز میکرد تا ببیند

همان یار همزبان ، همان یار عاشق

وقتی این دو مرغ عشق در آسمان آبی پرواز می کردند همه پرندگان

آسمانی به دور آنها حلقه

میزدند و نگاه حسرت به آنها می کردند

همه حسرت این عشقی که بین آنها بود را می کشیدند

چه زیبا آواز عشق را میخواندند ، چه زیبا پرواز میکردند در اوج آسمانها

در همه جا با هم بودند ، هر سحرگاه در خانه ای مینشستند و دلهای آن خانه را با آواز

عاشقانه شان باز میکردندپروازی پر از عشق در اوج آسمان آبی !

خورشید با گرمای پر از محبتش نظاره گر این دو
مرغ عاشق بود

وقتی آواز میخواندند من در کنار پنجره به آنها نگاه می کردم و
 
با آن آواز پر از عشقشان دلم
باز می شد … دلم هوای آواز می شد ،

پرهای بسته ام هوای پرواز را می کردند
مدتی گذشت ، خبری از آنها نبود …
 
آسمان بغضش گرفته بود ، هوای گریه داشت آن آسمان

دل گرفته! دلم خیلی برایشان تنگ شده بود

با آن پاهای خسته به سوی باغی که آنها لانه داشتند رفتم

همیشه صدای آوازشان از آن دور دست ها می آمد ،

همیشه در بالای لانه شان پرواز میکردند

با چه شور و شوق و عشقی هم پرواز میکردند اما خبری از آن دو نبود

کمی پیش رفتم … و صحنه وحشتناکی را با چشمانم دیدم

دیدم مرغ عشقش به زمین افتاده و معشوقش نیز بالای سرش نشسته و فریاد میزند

اشک از چشمانم سرازیر شد ، دلم به درد آمد ،

از آن دور دست ها همچنان نگاه به آن مرغ
عاشق میکردم که چگونه
 
بر زمین افتاده و معشوقش نیز بالای سرش فریاد میزند

دیگر آن مرغ عشق توانی نداشت که آواز بخواند تنها فریاد میزد ،
 
فریاد از نه حنجره پر از
بغضش توان آن را نداشت که حتی پرواز کند ،
 
پرهایش خسته و بسته شده بودند

گونه ام خیس خیس شده بود ! و دیگر نای راه رفتن را نداشتم

ای خدا گناه آنها چه بوده است؟ ای سرنوشت لعنت به تو

از همه لحظه ها و فرداها بی خبریم و نمیدانیم فردا چه می شود؟

دیگر سحرگاه ، آن سحرگاهی نبود که من در کنار پنجره بنشینم و
 
با آواز آن دو دلم باز شود
سحرگاه برایم یک غروب دل شکسته بود

دیگر صدای آواز پر شوق و شور و عاشقانه آن دو پرنده را نخواهم شنید ،

تنها صدای آواز
غمگین و دل شکسته و پر از بغض مرغ دوباره تنها
 
را گوش میدهم و دل من نیز پر از درد و
غصه می شود

او باید دوباره بدون یارش در آسمان تیره و تار زندگی پرواز کند

باید دوباره با بغض آواز سفر را بخواند روزی آمد که آن مرغ عاشق از دلتنگی
 
و غم و غصه نیز بر زمین افتاد واز دنیا رفت …

اما
این بار کسی نبود که بالای سرش فریاد بزند و آواز غمگین خداحافظی را بخواند

ای سرنوشت با آن دو چه کردی؟

اسمت را

اسمت را

نام مقدس تو را هیچگاه در دفتر عشقم نمی نویسم ،
 
چون که نمیخواهم روزی آن نام مقدست
خط بخورد

نام مقدس تو را هیچگاه بر روی آسمان قلبم نمی نویسم ،

چون که می ترسم گناهی کنم و قلب
بی ارزشم همراه با نام زیبایت سیاه شود

نام مقدس تو را بر روی هیچ کاغذ و قابی نمی نویسم

چون میترسم روزی آن کاغذ و قاب
بسوزد و نام تو نیز از بین برود

اسم زیبایت را هیچگاه بر روی ساحل دریای قلبم نمینویسم ،
 
چون امواج دریای دلم آن را از
بین می برند

اسم زیبایت را هیچگاه بر روی گلی نمی نویسم ،

چون روزی آن گل پژمرده می شود و نامت
نیز از بین می رود

نام زیبایت را هیچگاه بر روی مهتاب آسمان شبم نمی نویسم
 
چون سحرگاه دیگر نامی از تو
نیست

حتی نام مقدس تو را هیچگاه درون قلبم نمی نویسم
 
چون زمان مرگم نام تو نیز از خاطره های
این دنیا و زندگی فراموش خواهد شد

نام تو را باید حس کرد ، و از تمام وجود آن را درک کرد

نام مقدس تو نوشتنی نیست اگر هم روزی بخواهد جایی نوشته شود ،
 
باید آن را همراه با نام
مقدس خدا در کتاب آسمانی نوشت

تو و نام مقدست والاتر از این است که نوشته شود ،

و این نام ارزشش آنقدر زیاد است که
نباید بر زبان هیچ کس جاری شود

هنگامی که میخواهم نام تو را بر زبان بیاورم ،

وضو میگیرم و بر خانه قلبت سجده میکنم و
آنگاه با احساسی پر از عشق و دوست
 
داشتن و از تمام وجودم آن را به زبان می آورم