-
داستان های عاشقانه
پنجشنبه 3 دیماه سال 1383 23:25
داستان دیوانگی و عشق دل شکسته عشق ده ساله لیلی و مجنون قسمت آخر لیلی و مجنون قسمت نهم لیلی و مجنون قسمت هشتم لیلی و مجنون قسمت هفتم لیلی و مجنون قسمت ششم لیلی و مجنون قسمت پنجم لیلی و مجنون قسمت چهارم لیلی و مجنون قسمت سوم لیلی و مجنون قسمت دوم لیلی و مجنون قسمت اول افسانه ی نیمه ی گم شده خجالت نکشید! عشق یعنی دو خط...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 دیماه سال 1383 23:22
-
در باره من
پنجشنبه 3 دیماه سال 1383 23:18
تا کی ز درد عشق سخن گویی/گر بوسه خواهی از لب من...بستان چه بگویم از شهر غربت .منه تنها در این وادی پر گناه .در اندیشه دیدن یاران همی غصه بر دلم بنشسته .بکدامین سو بکدامین راه باید سفر کرد در کدامین واژه یار را باید دید و قطره اشک را باید بر کدامین صحفه ترسیم کرد تو بگو .تنها تو بگو...پسری هستم عاشق.....پایدار به...
-
سه پیر مرد
پنجشنبه 3 دیماه سال 1383 22:55
خانمی ۳ پیر مرد جلوی درب خانه اش دید. - شما را نمی شناسم ولی اگر گرسنه هستید بفرمایید داخل. + اگر همسرتان خانه نیستند، می ایستیم تا ایشان بیایند. همسرش بعد از شنیدن ماجرا گفت: برو داخل دعوتشان کن. بعد از دعوت یکی از آنها گفت: ما هر ۳ با هم وارد نمی شویم. خانم پرسید چرا؟ یکی از آنها در پاسخ گفت: من ثروتم، آن یکی موفقیت...
-
دو خط موازی
پنجشنبه 3 دیماه سال 1383 22:54
دو خط موازی زائیده شدند . پسرکی در کلاس درس آنها را روی کاغذ کشید. آن وقت دو خط موازی چشمشان به هم افتاد . و در همان یک نگاه قلبشان تپید . و مهر یکدیگر را در سینه جای دادند . خط اولی گفت : ما میتوانیم زندگی خوبی داشته باشیم . و خط دومی از هیجان لرزید . خط اولی گفت و خانه ای داشته باشیم در یک صفحه دنج کاغذ . من روزها...
-
عشق یعنی
پنجشنبه 3 دیماه سال 1383 22:53
تا حالا شده عاشق بشین؟؟؟ میدونین عشق چه رنگیه؟؟؟ میدونین عشقق چه مزه ای داره؟؟؟ میدونین عشق چه بویی داره؟؟؟ میدونین عاشق چه شکلیه؟؟؟ میدونین معشوق چه کار میکنه با قلب عاشق؟؟؟ مدونین قلب عاشق برای چی میزنه؟؟؟ میدونین قلب عاشق برای کی میزنه؟؟؟ میدونین ...؟؟؟ اگه جواب این همه سئوال رو میخواین! مطلب زیر رو بخونین...خیلی...
-
خجالت نکشید
پنجشنبه 3 دیماه سال 1383 22:48
این داستان رو شاید خیلی هاتون شنیده باشید، ولی من یه بار دیگه مینویسمش: وقتی سرکلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو "داداشی" صدا می کرد. به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون توجهی به این مساله نمی کرد. آخر کلاس پیش من اومد و...
-
داستان دیوانگی و عشق
پنجشنبه 3 دیماه سال 1383 22:47
زمان های قدیم٬ وقتی هنوز راه بشر به زمین باز نشده بود. فضیلت ها و تباهی ها دور هم جمع شده بودند. ذکاوت گفت بیایید بازی کنیم. مثل قایم باشک! دیوانگی فریاد زد: آره قبوله من چشم می زارم! چون کسی نمی خواست دنبال دیوانگی بگردد٬ همه قبول کردند. دیوانگی چشم هایش را بست و شروع به شمردن کرد: یک٬ ... دو٬ ... سه٬ ... ! همه به...
-
دل شکسته
پنجشنبه 3 دیماه سال 1383 22:45
از خونه شون تو یکی از محلههای غرب تهران میاد بیرون، روز خیلی خوبیه… یه شلوار جین و یه تی شرت اسپرت پوشیده و اصلاح کرده و با موهای مرتب، یه ادوکلن خیلی خوش بو هم زده که میتونه شامه هر دختری رو قلقلک بده… امروز قراره زندگیش متحول بشه و قراره غمهاش تموم بشه، قراره یه زندگی خوب و راحت رو شروع کنه، موفقیتی که امروز تو...
-
عشق ده ساله
پنجشنبه 3 دیماه سال 1383 22:43
از در یکی از بزرگترین شرکتهای کامپیوتری در یکی از بهترین نقاط شهر بیرون میاد، با اینکه صاحب اون شرکت نیست، ولی حقوق خیلی خوبی میگیره و زندگی خوب و راحتی داره. حدود یک ماه میشه که با دختری که سالهای سال دوست بوده، ازدواج کرده و از این بابت هم خیلی خوشحاله و با همدیگه لحظات خیلی خوب و به یاد موندنی رو میگذرونن… سوار...
-
لیلی و مجنون قسمت آخر
پنجشنبه 3 دیماه سال 1383 22:42
در قسمت قبل خواندیم که جنگ و کشمکش بین مدافعین شهر لیلی و سپاهیان نوفل که به طرفداری از مجنون آمده بودند به پیروزی سپاه نوفل انجامید. ریش سپیدان شهر برای درخواست از نوفل در جهت قطع خونریزی به نزد او شتافتند و اینک ادامه داستان: ************* از آن میانه پدر لیلی با چهره ای افروخته از شرم و سری افکنده برخاست .... "تمام...
-
لیلی و مجنون قسمت نهم
پنجشنبه 3 دیماه سال 1383 22:42
با تاریک شدن هوا دو سپاه از هم فاصله گرفتند و به قرارگاههای خویش بازگشتند. تلفات مدافعین شهر بسیار زیاد و از هر گوشه ای صدای ناله مجروحی به هوا بلند بود. با اینحال در طی روز بزرگان شهر بیکار ننشسته بودند و در پی رایزنیهای بسیار سپاهی بزرگ از تمام مردان شهر و قبایل اطراف تدارک دیده بودند. سپاهی که با ساز و برگ کامل، در...
-
لیلی و مجنون قسمت هشتم
پنجشنبه 3 دیماه سال 1383 22:41
در قسمت گذشته تا آنجا خواندیم که مجنون و نوفل - یکی از عیاران منطقه - بهم رسیدند و نوفل قول داد لیلی را به مجنون رساند. مجنون در مدت کوتاهی، زیبایی و وقار گذشته را باز یافت و اینک ادامه داستان: ************* ... دو ماهی به همین ترتیب گذشت. نوفل بدون مشورت با مجنون، هیچ کاری انجام نمی داد. حضور او برایش خوش یمن و پر...
-
لیلی و مجنون قسمت هفتم
پنجشنبه 3 دیماه سال 1383 22:38
یکی از همراهان که ماجرای مجنون را می دانست داستان را برای نوفل تعریف کرد: "می گویند در عشق دختری ازیکی از شهرهای اطراف دیوانه شده و سر بکوه و بیابان گذاشته. روز و شب در این حوالی می گردد و با وزش هر باد یا عبور هر ابری از جانب شهر، بیاد معشوقه شعر می سراید آنهم چه اشعاری! زیبا و جانسوز. می گویند هر دو عاشق و دلداده هم...
-
لیلی و مجنون قسمت ششم
پنجشنبه 3 دیماه سال 1383 22:37
در قسمت پیش خواندیم که لیلی به قصد همراهی با بلبلان نالان و به بهانه گشت و گذار با جمعی از کنیزکان خوبرو عازم بوستان اختصاصیشان گشت و در آنجا از زبان مردی رهگذر، پیغام مجنون را به زبان شعر شنید که در آن از آسودگی و شادخواری لیلی گفته بود و رنج و مصیبت های خویش. برای لیلی غمی بزرگ بود شنیدن گلایه های جانسوز مجنون و...
-
لیلی و مجنون قسمت پنجم
پنجشنبه 3 دیماه سال 1383 22:36
در قسمتهای پیش خواندیم که مجنون آواره کوه و بیابان بود و از طرف دیگر حسد گروهی باعث شد که شحنه ای سنگدل برای دستگیری و ادب مجنون مامور شود . غیبت مجنون شایعه مرگ یا قتل او را پراکنده کرد . پس از جستجوی بسیار پدرش او را اطراف کوه نجد یافت و در نهایت او را به بازگشت به خانه ، راضی کرد و اینک ادامه داستان: *************...
-
لیلی و مجنون قسمت چهارم
پنجشنبه 3 دیماه سال 1383 22:34
در قسمتهای گذشته خواندیم که پدر و بزرگان قبیله تصمیم گرفتند مجنون را به سفر حج ببرند تا بلکه دست از عاشقی بردارد. سوز و گداز عاشقانه مجنون در کعبه همه را به راستی و صداقت عشقش واقف کرد و اینک ادامه ماجرا: ************* ... برگشتند. سفر حج هم حاجتشان را برآورده نکرد. حتی باعث دردسر بیشتری هم شد. جماعتی منتظر نشسته...
-
لیلی و مجنون قسمت سوم
پنجشنبه 3 دیماه سال 1383 22:32
در قسمتهای پیش خواندیم که پدر لیلی خواستگاری خانواده مجنون را نپذیرفت و اینک ادامه ماجرا: ************* ... یک روز یکی از دوستان مجنون از سر دلسوزی و ترحم او را به کناری کشید و گفت: ای قیس! آخر این چه بلائیست که بر خود آورده ای؟ نه از حال و روز خودت خبرت هست نه از حال و روز دوستان و خانواده ات. تو در بند عاشقی هستی و...
-
لیلی و مجنون قسمت دوم
پنجشنبه 3 دیماه سال 1383 22:31
داستان تا بدانجا پیش رفتیم که دلدلدگی قیس و لیلی به هم چنان آشکار گشت که مجبور شدند دو دلداده را از هم جدا کنند. و اینک ادامه ماجرا: ************* ... در این مدت مجنون به همراه چند تن از دوستانش که آنها هم غم عشق کشیده بودند هر شب به اطراف منزل لیلی می رفت و در وصف او ناله ها می کرد. روزها هم با این دوستان در اطراف...
-
لیلی و مجنون قسمت اول
چهارشنبه 2 دیماه سال 1383 14:51
در روزگارانی دور در قبیله ای از دیار عرب به نام قبیله عامریان رییس قبیله که مردی کریم و بخشنده و بزرگوار بود و به دستگیری بینوایان و مستمندان مشهور، به همراه همسر زیبا و مهربانش زندگی شاد و آرام و راحتی داشتند. اما چیزی مثل یک تندباد حادثه آرامش زندگی آنها را تهدید می کرد. چیزی که سبب طعنه حسودان و ریشخند نامردمان شده...
-
دردی...
شنبه 28 آذرماه سال 1383 15:09
دوستان عزیزاین پست را در قبال پست قبلی و ایمیل های شما عزیزان که ابراز شکست در عشق را کرده اید می نویسم دردی فراتر از درد های عاشقانه در درد عشق عاشقان آهای آدمیان ، ای عاشقان ، ای راهیان ، ای عارفان ، ای صادقان ، ای شکست خوردگان … آهای همه به من عاشق بنگرید ، من یافتم! دردی فراتر ازدرد و هیاهو ، و هیاهویی فراتر از...
-
نظر شما چیه؟
چهارشنبه 25 آذرماه سال 1383 21:36
سلام خدمت شما عزیزان عاشق . من در این وبلاگ می خواهم نظرات خود وشما دوستان محترم را در زمینه های عشق در یک جمله... درد و دلهای عاشقان ...درد عشق شما عاشقان .... تجربه های عشقی و ....منعکس کنم.ازشما خوانندگان عاشق می خواهم که مرا یاری کنید..... همیشه عاشق باشید ....خدا نگهدار....امیر زیباترین نظرات تا این لحظه :...
-
شبی دیگر بی تو....
سهشنبه 24 آذرماه سال 1383 20:38
باز قلم بر دست میگیرم..باز مینویسم..نه برای خودم...برای یک عزیز..برای یه دوست...برای یه مهربون..برای کسی که سالهاست در قلبم عشقمو پرورش دادم..کسی که به زودی باز میاد پیشم ... کسی که من باید فقط و فقط در سال چتد روز ببینمش....کسی که با عشقش منو دیونه خودش کرده ...یادم ۶ سال پیش بود که با یه نگا عاشقش شدم...اون وقتها من...
-
تو گلــــــــــی ...
دوشنبه 23 آذرماه سال 1383 01:30
زیبایی مثل گلی! اما هنوز غنچه ای! گلی که شبنمش همان اشکهایت است، برگهایش همان دستان گرمت است ، ساقه اش همان پاهای پرتوانت است . ریشه اش همان قلب مهربانت است . غنچه اش همان لبهای سرخ بازت است. تو مثل گل پژمرده نمی شوی و همیشه همان گلی که بودی باقی می مانی! عطر و بویت مرا دیوانه می کند و عاشق. در بین تمام گلها خوش...
-
دلم گرفته
جمعه 20 آذرماه سال 1383 23:01
من و تو قصه ی یک کهنه کتابیم مگه نه ؟یه سوالیم یه سوال بی جوابیم مگه نه ؟یه روزی قصه ی پر غصه ی مام (ما هم ) تموم میشه آخرش نقطه ی پایان کتابیم مگه نه ؟پشت هم موج بلا میشکنه و جلو میاد!وا ما که روی آب مثل حبابیم مگه نه ؟ کی میگه ما باهمیم ما که باهم جفت غمیم دوتا عکسیم و به زندون یه قابیم مگه نه ؟ای خدا ابر محبت چرا...
-
آرامش
جمعه 20 آذرماه سال 1383 21:13
Your browser dosen't support Plug-ins. Please update your browser.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 آذرماه سال 1383 00:36
غــــــــــرور عشق کاش از عشق تو می مردم ، کاش می مردم و دیگر کسی نگاه عاشقانه ای به من نمی کرد… دیگر نمیخواهم کلمه دوستت دارم را از کسی به جز تو بشنوم ، دوست دارم تنها تو مرا دوست داشته باشی… کسی به جز تو لایق من نیست ، من تنها میتوانم با تو زنده بمانم… دیگر نمیخواهم چشمی به من با احساس عاشقانه نگاه کند !… من...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 آذرماه سال 1383 17:11
لطفا موزیک بلاگ را ببندید تا هم زمان با موزیک کلیپپخش نشود با تشکر
-
آغاز
یکشنبه 15 آذرماه سال 1383 15:41
به نام خداوند عشق و لبخند به نام خداوند مهر و پیوند سلام به همه دوستان عزیز ...هم اونهایی که تازه آشنا شدیم و هم اونهایی که تو این مدت با من بودن و من را تنها نذاشتن... دوستان من از وبلاگم به اینجا اسباب کشی کردم و امیدوارم که همونطری که من را تو وبلاگم همراهی کردین...اینجا هم همراهی کنین و تنهام نذارین منتطر نوشته...
-
دوستت دارم...
یکشنبه 15 آذرماه سال 1383 14:11
فارسی: دوستت دارم. عربی: انا حبّک. انگلیسی: I love you سوئدی: Jag älskar dig اسپانیایی: Te amo ایتالیایی: Li amo فرانسوی: Je t'aime آلمانی: Ich libe dich یونانی: S'agapo ترکی آذری: سنی چوخ ایستیرم ترکی استامبولی: Seni seviyorum ژاپنی: Aiiiiii shite lmasuuuuuu چینی: Woooooooooo aiiiii ni روسی: Ya lyublyu tyebya...