-
love
چهارشنبه 5 اسفندماه سال 1383 11:44
___@@@@@@_____________ ___@@@@@@_____________ ___@@@@@@_____________ ___@@@@@@_____________ ___@@@@@@_____________ ___@@@@@@@@@@@@@@_____ ___@@@@@@@@@@@@@@_____ ______________________ ______@@@@@@@@@_______ __@@@@@_______@@@@@___ _@@@@@_________@@@@@__ _@@@@@_________@@@@@__ _@@@@@_________@@@@@__...
-
دوستت دارم
چهارشنبه 5 اسفندماه سال 1383 11:28
تقدیم به عشقم :: دوستت دارم :: ** ** * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * **** ***** **** * * *** *** * *** * * ** * * * * * * * * * * * * * * **** * * *** * * * *** *
-
عشق مقدس
سهشنبه 4 اسفندماه سال 1383 18:25
عشق مقدس لحظه های زندگی به تندی می گذرد ، اما برای آنکه غم دوری و دلتنگی دارد به کندی می گذرد! آنچه در این لحظه ها می توان یافت زیبایی این دوری بین دو عاشق است! پاک بودن و مقدس بودن این انتظار است! دوباره قلم زندگی ام را بر میدارم و دوباره می نویسم از این دوری اما با احساسی متفاوت! ای عزیز راه دورم بخوان این احساس...
-
به چه می اندیشی؟
دوشنبه 3 اسفندماه سال 1383 12:57
به چه می اندیشی؟ به چه می اندیشی ای مرد همیشه عاشق ولی تنها به چه می اندیشی در این اعماق دره همیشه تنها! دره ای که حسرت هوای تازه ای را دارد دره ای که همیشه در اسارت است در این غم دوری از سرزمین نامحدود تو نیز مانند آن دره گرفتاری … گرفتاری در این قفس دوری از عشق تو را دیدم نشسته ای در گوشه ای از آن دره سکوت به چه می...
-
بنویس از عشق عزیزم
پنجشنبه 29 بهمنماه سال 1383 19:15
بنویس از عشق عزیزم ای تو نویسنده روزگار ، ای تو عشق موندگار ، ای عزیز دلبرم ، ای نفس جان من ای تو امید زندگی ، ای هستی دنیوی ، ای مهتاب عشق من ، ای باران خون من تو که عاشقی ، تو که دلداده ای ، تو که قلبت را به من سپرده ای چرا باید از تنهایی بنویسی تنهایی راه دیگری است ، تنهایی ساز دیگری است ، تو که عاشقی از عشق بنویس...
-
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود
پنجشنبه 29 بهمنماه سال 1383 19:12
تصویر عشقم یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود یه جوون خسته بود که دلش شکسته بود در شبی تیره و تاربا دلی گریون و زار در پی عشقش می گشت از خدا کمک میخواست سجده کرد روی به خدا چون گلی بر روی خاک از خدا خواست همدمش را همدم آن سوی دنیایش را توی اون تاریکی شب واسه همدمش حرف می زد از او میخواست که برگرده مثل اون عاشقهای دلبسته...
-
یا حسین شهید
چهارشنبه 28 بهمنماه سال 1383 13:56
یا حسین شهید وای وای وای چه شور حالی!!!! ببین اینجا چه غوغایی است ، اینجا چه شوری است! چه اشکهایی از چشمها سرازیر می شود! چقدر مردم بر سر و سینه خود میزنند! ببین این حسین چقدر دیوانه دارد ، چقدر عاشق دارد! به راستی این حسین کیست که همه عالم دیوانه او می باشند؟ او چه شمعی است که این همه پروانه دارد؟ وای وای وای چقدر...
-
دوستت دارم
چهارشنبه 28 بهمنماه سال 1383 13:47
دوستت دارم دوستت دارم بیشتر از معنای واقعی کلمه دوست داشتن! دوستت دارم چون تو ارزش دوست داشتن را داری! دوستت دارم چون تو نیز مرا دوست می داری! دوستت دارم همچو طلوع خورشید در سحر گاه عشق! دوستت دارم همچو تکه ابرهای سفیدی که در اوج آسمان آبی در حال عبورند! دوستت دارم چون تو رو میخواهم و تو نیز مرا میخواهی! دوستت دارم از...
-
چگونه به سویت بیایم؟
چهارشنبه 28 بهمنماه سال 1383 13:39
چگونه به سویت بیایم؟ ای ستاره آسمان شب های تیره و تار من ، با این فاصله ای که بین من و تو میباشد چگونه بوسیدن آن چهره درخشانت میسر است؟ ای مهتاب آسمان شبهای دلتنگی من ، با این فاصله ای که بین من و تو میباشد چگونه پاک کردن آن اشکهای روی گونه درخشانت میسر است؟ ای آسمان آبی من ، بین من و تو فاصله ای است ، پس چگونه دستم...
-
سرزمین عشاق
چهارشنبه 28 بهمنماه سال 1383 13:24
سرزمین عشاق ساز غم انگیز عشق در سرزمین عشاق در میان همه عاشقان می نوازد برای عاشقان دل گرفته ! مینوازد و اشک عاشقان را در می آورد دل عاشقان همه گرفته در اینجا و چشم بیشتر آنها بارانی شده من نیز مثل همه عاشقان دلم گرفته بود و درد دوری از یارم را داشتم میدیدم عاشقان در کنار هم نشسته اند و میخندند و خوشحالند از اینکه در...
-
به یادم آمد
چهارشنبه 28 بهمنماه سال 1383 13:24
به یادم آمد به یادم آمد پرسه پر از عشقمان در پارک پرواز داشتیم ، دست در دستان هم گذاشته بودیم و با یادش اشک از چشمانم سرازیر شد به یادم آمد ، صدای نفسهایت راز درون چشمان زیبایت و با یادش دلم به درد آمد به یادم آمد لحظه دوری ات و خداحافظی از سرزمین عشاق و با یادش تپش قلبم تندتر از همیشه شد به یادم آمد گریه کردن در لحظه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 بهمنماه سال 1383 13:36
باز آمد باز محرم آمد ، باز بودی عزا آمد ، باز ماه گریه ها آمد ، باز ماه ناله ها آمد باز دلها خونین شد ، باز چشمهای همه بارانی شد باز شمع ها روشن شد ، باز آسمان تاریک شد و مانند همه ما ناله به سر داد باز بر روی لبها نام حسین جاری شد ، و باز فریاد های یا حسین از همه جا بلند شد و دلها با این نام و فریاد آرام گرفت باز...
-
روزگار عاشقی من
چهارشنبه 21 بهمنماه سال 1383 22:44
روزگار عاشقی من در یک شب نورانی و روشن ، در شبی که از آسمان تیره و تار مهتاب و ستاره ای را خواستم که شبم را نورانی و روشن کند ، خداوند هدیه ای را به من داد که همان بود که من میخواستم همان مهتاب نورانی را و همان ستاره درخشان را به من داد روزها و ماه ها و سالها آن مهتاب و ستاره در آسمان دلم می تابیدند و میدرخشیدند و...
-
دلم تنگه...بگو درد عشقت را
دوشنبه 19 بهمنماه سال 1383 22:38
دلم تنگه دلم تنگه برای شهر ، برای خانه ، برای آسمان شهرم… ! دلم تنگه برای ستاره های شب های شهر … دلم تنگه برای باران ، برای رعد و برق آسمان … دلم تنگه برای خورشید ، برای مهتاب ، برای رنگین کمان … دلم تنگه برای لحظه ای نگاه به آسمان آبی شهر … دلم تنگه برای اشک ریختن، خنده ها ، نگاه های پر غرور … دلم تنگه برای آرزوهایم،...
-
با من بمان همسفرم
یکشنبه 18 بهمنماه سال 1383 10:38
با من بمان همسفرم ای تو مظهر زیبایی ها ، ای تو همسفر جاده های بی پایان زندگی با من بمان عزیزم ای تو به بلندی کوه ها ، به درخشندگی ستاره ها ، به گرمی خورشید ، به وسعت دشت عشق با ماندنت با من ، مرا که حقیر و پر از نیازم ، منی که خاموش و بی نورم ، منی که سرد و خالی ام کمی امیدوار به زندگی کن! ای تو ساحل عاشقی ، ای که...
-
درد عشق
شنبه 17 بهمنماه سال 1383 11:00
درد عشق دردی در سینه ام دارم که مپرس درد عشقی در جان دارم که مپرس ، راه دشواری در پیش دارم که نگو دلم از دوری تو به درد آمده ، درد قلبم در این زندگی به جانم آمده درد دوری تو ، و درد.......... عزیزم بیا ، بیا در کنارم تا لا اقل دیگر این درد دوری در سینه ام نباشد خودم درد دارم ، پس این درد دوری را دیگر در قلب من نگذار...
-
تو همانی
چهارشنبه 14 بهمنماه سال 1383 19:17
تو همانی که من میخواستم تو عزیزی برایم ، تو بهترینی برای م … آری تو آغازی برایم ، تو طلوع سحرگاهی برایم … تو همانی که من مدتها آرزویش را داشتم که در قلبم بنشیند … تو مانند چشمه ای در دل کوه می باشی که در دلم می جوشی با آن وجود پر از عشق و محبتت … تو همان قبله ای ، قبله امید و خوشبختی ! در برابرت سجده میکنم ای قبله...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 بهمنماه سال 1383 13:47
این متن به خاطر چندی از دوستانم نوشتم آری منم! آری همان همسفر دیوانه منم ، آری همان عاشق بیچاره منم! همان فریاد بی صدا منم ، همان غروب سحرگاه منم! آن مجنون قصه ها اینجاست منم ، آن ساده با وفا اینجاست منم ! آری همان شب بی ستاره منم ، آری آن نوای غمگین دوباره منم! آن پرنده پر بسته منم ، آن که در قفس نشسته منم! آن چشمهای...
-
بهترین هدیه خداوند
یکشنبه 11 بهمنماه سال 1383 20:52
بهــــــــترین هـــــــدیـــــــه خداونــــــــد در حالی که دلم مانند کویری تشنه و بی جان بود،در حالی که بغض گلویم را گرفته بود و از درد تنهایی دیگر جانی نداشتم،در حالی که چشمهایم از اشک ریختن سویی نداشتند ،در حالی که هنوز غم جدایی از عشق گذشته در دلم نشسته بود ، در حالی که دیگر امیدی به ادامه زندگی نداشتم و تمام...
-
سرود زهر
یکشنبه 11 بهمنماه سال 1383 11:00
می مکم پستان شب را وز پی رنگی به افسون تن نیالوده چشم پر خاکسترش را با نگاه خویش می کاوم. از پی نابودی ام، دیری است زهر می ریزد به رگ های خود این جادوی بی آزرم تا کند آلوده با آن شیر پس برای آن که رد فکر او را گم کند فکرم، می کند رفتار با من نرم. لیک چه غافل! نقشه های او چه بی حاصل! نبض من هر لحظه می خندد به پندارش....
-
وهم
یکشنبه 11 بهمنماه سال 1383 10:58
جهان، آلودة خواب است. فرو بسته است وحشت در به روی هر تپش، هر بانگ چنان که من به روی خویش در این خلوت که نقش دلپذیرش نیست و دیوارش فرو می خواندم در گوش: میان این همه انگار چه پنهان رنگ ها دارد فریب زیست! شب از وحشت گرانبار است. جهان آلودة خواب است و من در وهم خود بیدار: چه دیگر طرح می ریزد فریب زیست در این خلوت که حیرت...
-
سرگذشت
یکشنبه 11 بهمنماه سال 1383 10:57
می خروشد دریا. هیچکس نیست به ساحل پیدا. لکه ای نیست به دریا تاریک که شود قایق اگر آید نزدیک. مانده بر ساحل قایقی ریخته شب بر سر او، پیکرش را ز رهی ناروشن برده در تلخی ادراک فرو. هیچکس نیست که آید از راه و به آب افکندش. و در این وقت که هر کوهة آب حرف با گوش نهان می زندش، موجی آشفته فرا می رسد از راه که گوید با ما قصة...
-
نقش
یکشنبه 11 بهمنماه سال 1383 10:56
در شبی تاریک که صدایی با صدایی در نمی آمیخت و کسی کس را نمی دید از ره نزدیک، یک نفر از صخره های کوه بالا رفت و به ناخن های خون آلود روی سنگی کند نقشی را و از آن پس ندیدش هیچکس دیگر. شسته باران رنگ خونی را که از زخم تنش جوشید و روی صخره ها خشکید. از میان برده است طوفان نقش هایی را که بجا ماند از کف پایش. گر نشان از هر...
-
دریا و مرد
یکشنبه 11 بهمنماه سال 1383 10:56
تنها، و روی ساحل، مردی به راه می گذرد. نزدیک پای او دریا، همه صدا. شب، گیج در تلاطم امواج. باد هراس پیکر رو می کند به ساحل و در چشم های مرد نقش خطر را پر رنگ می کند. انگار هی می زند که: مرد! کجا می روی، کجا؟ و مرد می رود به ره خویش. و باد سرگردان هی می زند دوباره: کجا می روی؟ و مرد می رود. و باد همچنان . . . امواج، بی...
-
مرگ رنگ
یکشنبه 11 بهمنماه سال 1383 10:55
رنگی کنار شب بی حرف مرده است. مرغی سیاه آمده از راه های دور می خواند از بلندی بام شب شکست. سر مست فتح آمده از راه این مرغ غم پرست. در این شکست رنگ از هم گسسته رشتة هر آهنگ. تنها صدای مرغک بی باک گوش سکوت ساده می آراید با گوشوار پژواک. مرغ سیاه آمده از راه های دور بنشسته روی بام بلند شب شکست چون سنگ، بی تکان. لغزانده...
-
دیوار
یکشنبه 11 بهمنماه سال 1383 10:54
زخم شب می شد کبود. در بیابانی که من بودم نه پر مرغی هوای صاف را می سود نه صدای پای من همچون دگر شب ها ضربه ای بر ضربه می افزود. تا بسازم گرد خود دیواره ای سر سخت و پا برجای، با خود آوردم ز راهی دور سنگ های سخت و سنگین را برهنه پای. ساختم دیوار سنگین بلندی تا بپوشاند از نگاهم هر چه می آید به چشمان پست و ببندد راه را بر...
-
نایاب
یکشنبه 11 بهمنماه سال 1383 10:54
شب ایستاده است. خیره نگاه او بر چارچوب پنجرة من. سر تا به پای پرسش، اما اندیشناک مانده و خاموش: شاید از هیچ سو جواب نیاید. دیری است مانده یک جسد سرد در خلوت کبود اتاقم. هر عضو آن ز عضو دگر دور مانده است، گویی که قطعه، قطعة دیگر را از خویش رانده است. از یاد رفته در تن او وحدت. بر چهره اش که حیرت ماسیده روی آن سه حفرة...
-
دنگ
یکشنبه 11 بهمنماه سال 1383 10:53
دنگ . . .، دنگ . . . ساعت گیج زمان در شب عمر می زند پی در پی زنگ. زهر این فکر که این دم گذراست می شود نقش به دیوار رگ هستی من. لحظه ام پر شده از لذت یا به زنگار غمی آلوده است. لیک چون باید این دم گذرد، پس اگر می گریم گریه ام بی ثمر است. و اگر می خندم خنده ام بیهوده است. دنگ . . .، دنگ . . . لحظه ها می گذرد. آنچه...
-
درة خاموش
یکشنبه 11 بهمنماه سال 1383 10:52
سکوت، بند گسسته است. کنار دره، درخت شکوه پیکر بیدی. در آسمان شفق رنگ عبور ابر سپیدی. نسیم در رگ هر برگ می دود خاموش. نشسته در پس هر صخره وحشتی به کمین. کشیده از پس یک سنگ سوسماری سر. ز خوف درة خاموش نهفته جنبش پیکر. به راه می نگرد سرد، خشک، تلخ، غمین. چو مار روی تن کوه می خزد راهی، به راه، رهگذری. خیال دره و تنهایی...
-
دلسرد
یکشنبه 11 بهمنماه سال 1383 10:51
قصه ام دیگر زنگار گرفت: با نفس های شبم پیوندی است. پرتویی لغزد اگر بر لب او، گویدم دل: هوس لبخندی است. خیره چشمانش با من گوید: کو چراغی که فروزد دل ما؟ هر که افسرد به جان، با من گفت: آتشی کو که بسوزد دل ما؟ خشت می افتد از این دیوار. رنج بیهوده نگهبانش برد. دست باید نرود سوی کلنگ، سیل اگر آمد آسانش برد. باد نمناک زمان...